معنی کلمه فخرالملک در لغت نامه دهخدا
فخرالملک. [ ف َ رُل ْ م ُ ] ( اِخ ) علی بن حسن ، مکنی به ابوالمظفر. فرزند خواجه نظام الملک است که به وزارت سلطان برکیارق و سلطان سنجر سلجوقی رسیده است. ( از تاریخ بیهقی ص 74 ). آغاز وزارت او در حضرت سلطان برکیارق سال 488 هَ. ق. بود و پس از این دوران قصد نیشابور کرد و در آنجا سنجر او را به وزارت خواند، و تا پایان عمر در نیشابور ماند. ولادت او را به سال 434 هَ. ق. / 1042 م. نوشته اند و مدت زندگانیش که در سال 500 پایان یافته 66 سال بوده است. ( از اعلام زرکلی ج 2 ص 664 ).
فخرالملک. [ ف َ رُل ْ م ُ ] ( اِخ ) محمدبن علی بن خلف ( مقتول به سال 407 هَ. ق. / 1016 م. ) وزیر بهأالدولةبن عضدالدوله دیلمی و از بزرگترین وزرای آل بویه است. مولد او به واسط بود و چون بهاءالدوله آوازه عقل و ادب او را شنید وی را وزارت داد. او مردی بخشنده بود و بسیاری از شعراء او را میستودند، و حاسب کرخی کتاب الفخری را در جبر و مقابله به اسم او نگاشت. پس از مرگ بهاءالدوله پسر وی سلطان الدوله او را به وزارت باقی گذارد و چندی در خدمت وی به احترام تمام بزیست ، سپس از او خطاهایی سر زد و سلطان الدوله را نبخشید و در اهواز بکشت. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 944 ).