فجاء

معنی کلمه فجاء در لغت نامه دهخدا

فجاء. [ ف ِ ] ( ع مص ) بناگاه درآمدن بر کسی و گرفتن او را. || ( اِ ) ج ِ فجوة. ( منتهی الارب ). رجوع به فجوة و فجا شود.
فجاء. [ ف َج ْ جا ] ( ع ص ) قوس فجاء؛ کمان که زه از قبضه اش دور باشد. ( منتهی الارب ).
فجاء. [ ف َج ْءْ ] ( ع مص ) گاییدن زن را. ( منتهی الارب ).
فجاء. [ ف َج ْءْ ] ( ع مص ) گشاده سینه گردیدن کمان از زه. ( منتهی الارب ). || کلان شکم شدن ناقه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) میان دو پاشنه شتر. || ج ِ فجوة. ( منتهی الارب ). رجوع به فجوة شود.

معنی کلمه فجاء در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رَاغَ: میل کرد - توجه کرد - سراغِ آنها آمد-به صورت محرمانه آمد (بعضی گفتهاند : میل کردن به یکسو به منظور خدعه است .در عبارت "فَرَاغَ إِلَیٰ أَهْلِهِ فَجَاءَ "یعنی :سپس محرمانه نزد اهل خود رفت از مصدر روغ به معنای این است که انسان طوری از حضور حاضران برود که...
ریشه کلمه:
جی ء (۲۷۸ بار)ف (۲۹۹۹ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه فجاء

به شمع تربت من آستین زند چو نسیم ستاره فجاء شود از نشاط همچو شرار