فتوری

معنی کلمه فتوری در لغت نامه دهخدا

فتوری. [ ] ( یونانی ، اِ ) سمک. ( فهرست مخزن الادویه ). فتور. فتره. رجوع به فتور و فتره شود.

جملاتی از کاربرد کلمه فتوری

نقل است که در چشم یوسف بن الحسین سرخی بود ظاهر، و فتوری از غایت بی خوابی. از ابراهیم خواص پرسیدندکه: عبادت او چگونه است؟
بگذار که پیش آیدش از بخت فتوری آنگه‌ بکنش‌ پوست به‌ یک‌ لمح بصر بر
دعا و خدمت شاه است کار و پیشه من به هیچ حال فتوری بدو نیابد راه
پیری فکنده طرفه فتوری حواس را گویا که کرده یوسف از این کاروان خروج
در زمانه گر فتوری هست در کار منست ورنه بس محکم نهادی ملک و ملت را اساس
از بهر فتوری که درین ره یابی غایب تو مشو ولیک حاضر می باش
«مرا در پای فتوری می‌باشد، تدبیر معالجت همی باید کرد!»
و در این اصل فصل تازی با پارسی بیامیختم و غرر عربی و درر دری از گوشوار سخن درآویختم، تا خوانندگان بدانند در آلت قصوری نیست و در حالت فتوری نه، و من الله العون و اتوفیق فی هذا الجمع و التفریق انه حسبنا و نعم الرفیق.
بودند قاصر ار ستمی را گذاشتند او را نبود ورنه فتوری از احتمال
به جای آرید تا مسلمانی چند با من به طاعت مشغول باشند، پس این نیز کار خیر باشد و چون شما را حق تعالی به چنین کار خیر میل داده است و فرط رغبت، دلیل عنایت است و چون فتوری باشد درین میل دلیل بی‌عنایتی