فبی

معنی کلمه فبی در لغت نامه دهخدا

فبی. [ف ُب ْ بی ] ( ص نسبی ) منسوب به فب. رجوع به فب شود.
فبی. [ ف ُب ْ بی ]( اِخ ) سعدان بن بشر. ( سمعانی ). رجوع به سعدان شود.

جملاتی از کاربرد کلمه فبی

و تجلی الوهیت محمد را بود علیه الصلوه تا جملگی هستی محمدی را بتاراج دارد و عوض وجود محمدی وجود ذات الوهیت اثبات فرمود که «ان الذین ببا یعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم». کمال این سعادت بهیچ کس دیگر از انبیا علیهم السلام ندادند اما خوشه چینان این خرمن را بدین تشریف مشرف گردانیدند و ازین خرمن بدین خوشه رسانیدند که «لایزال العبد یتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا احببته کنت له سمعاً و بصرا ویدا و لسانا فبی یسمع و بی یبصر و بی یبطش و بی ینطق». و این سعادت از خاصیت تجلی ذات الوهیت بود.