فاک

معنی کلمه فاک در لغت نامه دهخدا

فاک. [ فاک ک ] ( ع ص ) پیر کلان سال از مردم و شتر. ( منتهی الارب ). || سخت گول. ج ، فَکَکة، فِکاک. ( منتهی الارب ): هو فاک تاک ﱡ؛ او احمق است. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
فاک. ( اِخ ) ده کوچکی است از بخش زابلی شهرستان سراوان که در چهارهزارگزی خاور زابلی و یک هزارگزی جنوب راه مالرو زابلی به سوران واقع است و 3خانوار سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ).

معنی کلمه فاک در فرهنگ فارسی

ده کوچکی است از بخش زابلی شهرستان سروان .

جملاتی از کاربرد کلمه فاک

گفت فض الله فاک ای کند عقل تند جهل با چنین دانش چسان در شعر جستی اشتهار
در فرهنگ غربی، نشان دادن انگشت وسط یا انگشت میانی به کسی، یک ژست دستی مستهجن است و حکم فحش دارد. این ژست حاکی از نارضایتی و نفرت متوسط تا شدید است و معنای آن تقریباً معادل فاک یو است. این ژست با نشان دادن پشت دستی که فقط انگشت میانی آن راست شده انجام می‌شود، گرچه در برخی جاها بجای این انگشت، از انگشت شست استفاده می‌شود. تاریخ این ژست به یونان باستان برمی گردد و در روم باستان نیز استفاده شده است.
از فیلم‌ها یا برنامه‌های تلویزیونی که وی در آن نقش داشته است می‌توان به فاک و مرد نامرئی اشاره کرد.
چو آفتاب فاک سایه بر گرفت از خاک که میل همدمی اش با مسیح مریم شد