غوزک

معنی کلمه غوزک در لغت نامه دهخدا

غوزک. [ زَ ] ( اِ مصغر ) غوز خرد. قوز کوچک. برآمدگی و خمیدگی کوچک. رجوع به غوز شود. || استخوان برآمده طرف علیای وحشی پای ، و توسعاً دست. استخوان برآمده ساق پا. کَعب. اشتالنگ. شتالنگ. کوزک. ( فرهنگ سروری ) . قوزک پا.
- غوزک پا ؛ استخوان برآمده پای از طرف وحشی متصل به کف. کَعب.
- غوزک دست ؛ استخوان برآمده دست در طرف وحشی زند اعلی چسبیده به کف.
- غوزک گلو ؛ جوزک. برآمدگی حلقوم .
|| غوزه. غوزه پنبه. رجوع به غوزه شود.
غوزک. [ زَ] ( اِخ ) غوژک. غورک. رجوع به غوژک و پژ غورک شود.

معنی کلمه غوزک در فرهنگ عمید

= قوزک

معنی کلمه غوزک در فرهنگ فارسی

مصغرغوز، غوزکوچک، بر آمدگی کوچک، بر آمدگی استخوان مچ پا
( اسم ) ۱ - غوز خرد خمیدگی کوچک ۲ - زایده سطح داخلی انتهای تحتانی استخوان درشت نی و زایده سطح خارجی انتهای تحتانی استخوان نازک نی که اولی تشکیل غوزک داخلی را می دهد و دومی تشکیل غوزک خارجی را در پا می دهد قوزک .
یا غوژک و یا غورک

جملاتی از کاربرد کلمه غوزک

شرقی زد بر وی غوزک وی یکی دیگر یکی دیگر پیاپی
به هر پی پای تا سر خره او رسیدی تا به غوزک بل به زانو