غنچه ای
جملاتی از کاربرد کلمه غنچه ای
دل از صباحت رخ خوبت گشاده شد مانند غنچه ای که به وقت سحر شکفت
همچنان کز خاک روید غنچه ای پهلوی گل در چمن دل را کشد شادی در آغوش نشاط
چون دل پر شور ما کی غنچه ای باشد اسیر این جرس زنگ از دل افغان بلبل می برد
چه باغ خرم سبزی است لیک نتوان چید گلی ز نسترن و غنچه ای ز یاسمنش
برون آی از نقاب غنچه ای گل که از شوق جمالت سوخت بلبل
تعالی الله زهی گلزار کشمیر که در وی غنچه ای هم نیست دلگیر
نسوزد زین گلستان غنچه ای را دل به من صائب تمام عمر اگر بر خویش چون آب روان پیچم
چون صبا گرد سراپای چمن گردیدم غنچه ای نیست که نیمی ز دلش شاد بود
هر غنچه ای که هست درین باغ و بوستان دارد ازو شکستن طرف کلاه را
تا وا کند نسیم سحرگاه غنچه ای صد عقده باز تاک زبردست می کند