غنمی

معنی کلمه غنمی در لغت نامه دهخدا

غنمی. [ غ َ ن َ ] ( ص نسبی ) منسوب به غَنَم. رجوع به غَنَم شود. || آنکه طبیعت و خصیصه ٔگوسفند را داشته باشد. گوسفندصفت. ( دزی ج 2 ص 229 ).
غنمی. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن مالک نجار. از انصار بود. ( از تاج العروس ).
غنمی. [ غ َ ] ( اِخ ) سهل بن رافعغنمی خزرجی از جمله انصار بود. ( از تاج العروس ).

معنی کلمه غنمی در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غَنَمِی: گوسفند من
ریشه کلمه:
غنم (۹ بار)ی (۱۰۴۴ بار)
(بر وزن فرس) گوسفند. . و از گاو و گوسفند بر یهود پیه آنها را حرام کردیم . آن عصای من است، بر آن تکیه می‏کنم، با آن برگ‏ها را برای گوسفندانم تکانم می‏دهم، این لفظ شامل مطلق گوسفند و بز است و از خود مفرد ندارد، واحد آن شاة است.

جملاتی از کاربرد کلمه غنمی

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ ای اقم قصدک و اجعله جهتک و استقم علیه و اعمل به. و الدّین القیّم المستقیم و هو دین الاسلام مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ یعنی یوم الموت. و قیل یوم القیامة لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ، ای اذا جاء اللَّه به لم یردّه و قیل فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره یوم من اللَّه، ای یوم من ایام اللَّه، لا مَرَدَّ لمجیئه. یَوْمَئِذٍ یَصَّدَّعُونَ، ای یتفرقون فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ اصله یتصدّعون، و الصّدع الشقّ و الصدیع الصبح لانّه ینشق من اللیل یقال صدّعت غنمی صدعتین و کل فرقة صدعة.