غمزه زنان. [ غ َ زَ / زِ زَ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال غمزه زدن. غمزه کنان. رجوع به غمزه شود : غمزه زنان چو بگذری سنبله موی و مه قفا روی بتان قفا شود پیش صفای روی تو.خاقانی.
معنی کلمه غمزه زنان در فرهنگ عمید
درحال غمزه زدن، غمزه کنان.
معنی کلمه غمزه زنان در فرهنگ فارسی
در حال غمزه زدن غمزه کنان .
جملاتی از کاربرد کلمه غمزه زنان
شبهای عاشق را گهی صبح طرب کمتر دمد کز ناوک غمزه زنان پیکانش در بستر دمد
دی که می رفتی به پیش عاشقان غمزه زنان دیگران بسمل شدند و من شدم مردار عشق
خسرو، کسان که غمزه زنان را دهند پند از خون میش دشنه قصاب شسته اند
میرود غمزه زنان از کشته پشتهها بر سر راهش نگرید
بر سر هر گذری غمزه زنان دلبری تا که رسد منتظر است
حالیا چشم تو مست است، چها می کند او؟ آه، اگر غمزه زنان آید و مخمور شود
وه که دی غمزه زنان شوخ کمان ابروی من نگهی کرد که مرغ دل من از جا شد
ماه هلال ابروی من عقل مرا شیدا مکن غمزه زنان زین سو میا، آهنگ جان ما مکن
گر نخواهی کشتنم غمزه زنان زین سو میا کان مژه هرشب مرا چون خار میماند به دل
میا غمزه زنان بیرون که هویی در جهان افتد دلی بی خانمان را آتش اندر خانمان افتد