غمدیده. [ غ َ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) کسی که غم و اندوهی بدو رسیده باشد. ماتم زده. مصیبت رسیده. مغموم. ( ناظم الاطباء ). غم رسیده. ( آنندراج ). گرفتار غم و اندوه : شد یقینش که گور غمدیده هست از آن اژدها ستمدیده.نظامی.یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد.حافظ.دیگران قرعه ٔقسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد.حافظ.سواد دیده غمدیده ام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود.حافظ.
معنی کلمه غمدیده در فرهنگ عمید
کسی که غم و اندوهی به او رسیده ، ماتم زده ، غمگین.
معنی کلمه غمدیده در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - کسی که غم و اندوهی به او رسیده مغموم محزون ۲ - ماتم زدن مصیبت رسیده .
جملاتی از کاربرد کلمه غمدیده
به کنج خلوتم منما ره ای شیخ مکن غمدیده ای را زنده در گور
هر زمان آرم به یادم ، غربت و مظلومیَش را جای اشک، از دیدهٔ غمدیده خون دل فشانم
مژده دادند دلم را که دلا یار آمد غم مخور ای دل غمدیده که غمخوار آمد
دید تر از خون تن غمدیده را گفت از آن گریه و نم دیده را
طایری را از قفس آزاد کن خاطر غمدیده ای را شاد کن
از می لعل تو یابد دل غمدیده نشاط وز گل روی تو دارد چمن جان رونق
میگون لب شیرین تو چون در نظرآرم در دیده غمدیده عقیق یمن آید
تا زند جامی غمدیده رقم شرح فراق دود دل با نم مژگانش مرکب نگرید
سرّ عشقست که نکردیم ملا در همه عمر در درون دل غمدیده نهانست هنوز