غمخوارگی

معنی کلمه غمخوارگی در لغت نامه دهخدا

غمخوارگی. [ غ َ خوا / خا رَ / رِ ] ( حامص مرکب ) دلسوزی و محبت واقعی. نوازش و تفقد. ( ناظم الاطباء ). غمخوار بودن.تیمارداری. دلسوزی و مهربانی. غمگساری :
چون مردن تو مردن یکبارگی است
یک بار بمیر این چه غمخوارگی است.خیام.باید که در حضرت فخرالدوله در باب ما و اعتنا به مهم ما انواع نصایح دریغنداری ، و این غمخوارگی و تعصب به حسن کفایت خویش درگردن همت او بندی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 111 ).
ز شیرین قصه آوارگی کرد
به دل شادی به لب غمخوارگی کرد.نظامی.خنده به غمخوارگی لب کشاند
زهره بخنیاگری شب نشاند.نظامی.به غمخوارگی چون سر انگشت من
نخارد کسی در جهان پشت من.سعدی ( بوستان ).در تعطف و تحنن و محبت و غمخوارگی زیادتی نموده است. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 81 ). به کرشمه غمخوارگی تفقد نمودن... بر صحرای غمخوارگی ایشان کاشتن. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 143 ).

معنی کلمه غمخوارگی در فرهنگ عمید

غمخواری ، غم گساری ، دلسوزی و مهربانی: به غمخوارگی چون سرانگشت من / نخارد کس اندر جهان پشت من (سعدی۱: ۷۹ ).

معنی کلمه غمخوارگی در فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت غمخواره دلسوزی تیمارداری غمخواری .

جملاتی از کاربرد کلمه غمخوارگی

هر شب اندر بستر غمخوارگی گوش نه گردون پر از افغان کنم
بخت و روزی هر کسی اندر خراباتی روید من کیم غمخوارگی را یافتم من آن خویش
چون ز دنیا نیستت غمخوارگی کرده داری کارها یکبارگی
جان من از غمت چنان شده ام که ز غمخوارگی به جان شده ام
دل آزرده من باری از غمخوارگی خون شد تو چونی، ای که جان اندر دل غمخوار من داری
علاجت نمی کرد غمخوارگی تو را چاره شد، عجز و بیچارگی
ای دلت آسوده غمخوارگی خارمنه در ره نطارگی
همه غمخوارگی من ز جفا جویی تست من چه غم داشتمی گر تو وفا داشتیی؟
بر خویش نهد تهمت غمخوارگی من تا غیر شود در پی آوارگی من
آتش غمخوارگی مایه و سودم بسوخت کیست خریدار ما در سر بازار غم