غضا

معنی کلمه غضا در لغت نامه دهخدا

غضا. [ غ َ ]( ع اِ ) درخت بزرگی از نوع اثل ( درخت شور گز ) است و یکی آن غضاة میباشد. چوب آن بسیار سخت است و از این رو زغال آن نیز صلابت دارد و آتش آن نیکو است و آتش پاره آن تا مدتی بماند و خاموش نگردد. ( از اقرب الموارد ). تاغ. ( صحاح الفرس ) ( مهذب الاسماء ). تاخ. ( صحاح الفرس ). طاغ. رجوع به غضاة و تاغ شود: و لجمر الغضا اقل توهجاً منه ؛ و آتش تاغ از داغ فراق آسانتر است. ( تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 تهران سوره بقره ص 503 ). || بیشه و جنگل. ( ناظم الاطباء ). غیضة. || اهل الغضا؛ اهل نجد. || ذئب الغضا؛ مثل است در ناپاکی و فریب دادن. ( اقرب الموارد ).
غضا. [ غ َ ] ( اِخ ) زمینی در دیار بنی کلاب است و در آنجا وقعه ای مربوط به ایشان رخ داده است. ( از معجم البلدان ).
غضا. [ غ َ ]( اِخ ) وادیی است در نجد. اعرابیی گوید :
یقر بعینی أن اری رملة الغضا
اذا ظهرت یوماً لعینی قلالها
و لست و ان احببت من یکسن الغضا
بأول راجی حاجة لاینالها.
مالک بن ریب گوید :
الا لیت شعری هل ابیتن لیلة
بجنب الغضا ازجی القلاص النواجیا
فلیت الغضا لم یقطع الرکب عرضه
و لیت الغضا ماشی الرکاب لیالیا
و لیت الغضا یوم ارتحلنا تقاصرت
بطول الغضا حتی اری من ورائیا
لقد کان فی اهل الغضا لو دنا الغضا
مزار و لکن الغضا لیس دانیا.( از معجم البلدان ).
غضا. [ غ ُض ْ ضا ] ( اِخ ) آبی است متعلق به بنی عامربن ربیعة. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

معنی کلمه غضا در فرهنگ عمید

تاغ.

معنی کلمه غضا در فرهنگ فارسی

آبی است متعلق به بنی عامر بن ربیعه

جملاتی از کاربرد کلمه غضا

کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ حین یکون غضا هذه رخصة للمالک ان یأکل عند ادراکه قبل اخراج حق اللَّه منه.