غزنوی

معنی کلمه غزنوی در لغت نامه دهخدا

غزنوی. [ غ َ ن َ ] ( ص نسبی ) منسوب است به غزنه. ( آنندراج ). منسوب است به غزنه که از بلاد هند است. ( انساب سمعانی ). منسوب به غزنین و غزنی. رجوع به غزنین شود.
- سلاطین غزنوی ؛ رجوع به غزنویان شود.
غزنوی. [ غ َ ن َ ] ( اِخ ) او راست : کتاب «النتف فی الفتاوی » که علی جمالی در ادب الاوصیاء آن را ذکر کرده است. دانشمندان دیگر هم کتبی به این نام تصنیف کرده اند. ( از کشف الظنون چ استانبول ج 2 ستون 1925 ).
غزنوی. [ غ َ ن َ ] ( اِخ ) ( متوفی به سال 1445م. ) از دانشمندان هند است. در دولت آباد واقع در دکن متولد شد و در دهلی دانش فراگرفت و قاضی القضاة بود. از تألیفات وی «الارشاد» است در نحو که نسخه خطی از آن در لیدن است. ( از اعلام المنجد ).
غزنوی. [ غ َ ن َ ] ( اِخ ) متوفی به سال 593 هَ.ق. = 1197م. ) احمدبن محمدبن سعید اصولی. فقیهی بود و در حلب درگذشت. او راست : «روضة اختلاف العلماء» و «المقدمة المختصرة» در فقه ، و «روضة المتکلمین » در اصول دین. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 70 ) رجوع به احمدبن محمد غزنوی شود ( تاریخ وفات در آنجا 553 هَ. ق. ذکر شده است ، و در نام مؤلفات نیز مغایرت هست ).
غزنوی. [ غ َ ن َ ] ( اِخ ) ( متوفی به سال 556 هَ.ق. ) اشرف الدین حسن بن محمد حسینی غزنوی ، مکنی به ابومحمد و مشهور به اشرف ، از فصحای بزرگ اواسط قرن ششم هجری قمری است. درباره نام او هیچیک از مآخذ اختلافی ندارند و خود نیز در اشعار خویش حسن را غالباً به صورت تخلص درآورده است ، چنانکه در اشعار او دیده میشود. کنیه او را عوفی ابوالحسن آورده لیکن ابوالحسن بیهقی به نقل از خود سید، «ابومحمد» گفته ، و این قدیمترین اشاره ای است که در دست داریم ، پدر او را عوفی و هدایت ( در مجمع الفصحاء ج 1 ص 192 ) ناصر علوی گفته اند، لیکن چه در لباب الانساب و چه در راحة الصدور رواندی ، محمد است. در مقدمه دیوان سید که به قلم جامع دیوان او که از جمله معاصران و دوستداران وی بوده است ، نوشته شده ، کنیه او ابوعلی و نام پدرش احمد آمده است ، ولی چون دو تن از معاصران او که هردو وی را ملاقات کرده اند؛ یعنی بیهقی و راوندی ، نام و نسب او را به نحو واحدی آورده اند، اعتماد به صحت آن دوقول اقرب صواب مینماید. مجموع آنچه از نام و کنیه ونسبت و نعوت سید از قول بیهقی و راوندی به دست می آید، این است : «سید امام اشرف ذوالشهادتین ، مفخراللسانین ، رئیس افاضل السادة، ابومحمد الحسن بن محمد الحسینی » و بنابراین قول عوفی و دیگر تذکره نویسان که نام پدرش را ناصر دانسته و او را برادر محمدبن ناصر شمرده اند درست نیست. محمدبن ناصر را گویا برادری به نام حسن بوده است که از شاعران عهد خود بوده و هنگامی که سنائی کارنامه بلخ را به نظم می آورد در غزنین به سر میبرد. سنایی در صفت شاعران غزنین بعد از آنکه از وصف سیدمحمد ناصر بپرداخت ، میگوید: از همان بیخ که محمد شاخه ای از آن است شاخه دیگر جمال الدین حسن است :

معنی کلمه غزنوی در فرهنگ عمید

از مردم غزنه (غزنین ): سلطان محمود غزنوی.

معنی کلمه غزنوی در فرهنگ فارسی

محمود ابن سبکتگین [ ناز ونیاز کار ایاز است و غزنوی کان بنده نیاز شد و این غلام ناز . ] ( ملاشانی تکلو آنند لغ . )
( صفت ) منسوب به غزنه غزنی اهل غزنین از مردم غزنه .
محمود بن سبکتگین را گویند

جملاتی از کاربرد کلمه غزنوی

پس از او احمد میمندی وزیر محمود غزنوی شد.
محمود غزنوی که صنم خانه ها شکست زناری بتان صنم خانهٔ دل است
خوش بیان کرد آن حکیم غزنوی بهر محجوبان مثال معنوی
این غزل را از حکیم غزنوی بشنو تمام تا بدانی نطق صائب پیش نطقش الکن است
چو محمود شه غازی غزنوی بچرخ کهن داد از اختر نوی
وزارت منصبی مهم و اساسی و تقریباً هم پایه با نخست وزیر امروزی بود.اکثر وزرای عصر سلجوقی در دستگاه سامانی یا غزنوی مشغول به فعالیت بودند که با سقوط این سلسله‌ها به سلاجقه پیوستند. چنان‌که چهار وزیر نخست این سلسله در دوره طغرل بک یعنی ابوالفتح رازی، حسین بن علی بن میکاییل، ابومحمد دهستانی و عمروک رباطی، متصدیان سابق دولت غزنوی و سامانی بوده‌اند.
آن ندیم چنان کرد و به مستی از وی بپرسید. غزنوی گفت:
گر تناسب را بگیریم از ملوک غزنوی ناصرالدین شه به مشرق بوده سلطانی قوی
سلطان محمود غزنوی می گفته که «من از نیزه شیر مردان این قدر نمی ترسم که از دوک پیره زنان و با وجود همه اینها، خود ظلم و ستم باعث پریشانی رعیت، و موجب ویرانی مملکت می گردد».
گو مگرکه نیزه گذاران غزنوی با نیزه روی بر در کالنجر آورند
به تحریک حکیم غزنوی این ناله‌ها کردم به آهنگی که مرغی را به مرغی همزبان بینی
این جواب آن که می گوید حکیم غزنوی تا کی از هجران او ما دستها بر سر زنیم