معنی کلمه غریو و غرنگ در لغت نامه دهخدا
مرا گریستن اندر غم تو آئین گشت
چنانکه هیچ نیاسایم از غریو و غرنگ.فرخی.تیز شد عشق و در دلش پیچید
جز غریو و غرنگ نبسیجید.عنصری.بگفت این و شد با غریو و غرنگ
به لؤلؤ ز لاله همی شست رنگ.اسدی ( گرشاسب نامه ).همه روز بد با غریو و غرنگ
دلش تنگ و عالم بدو گشته تنگ.شمسی ( یوسف و زلیخا ).نشد کور آدم به چندان درنگ
که شد سال و مه با غریو و غرنگ.شمسی ( یوسف و زلیخا ).به پیش خسرو روی زمین برآرم بانگ
چنانکه در خم گردون فتد غریوو غرنگ.ظهیر فاریابی ( از رشیدی ).برآورد مطرب غریو و غرنگ
که راه نفس شد بر این ترک تنگ .نزاری قهستانی.