غرقه به خون. [ غ َ ق َ / ق ِ ب ِ ] ( ص مرکب )فرورفته به خون. درخون فرورفته. خون آلود : از اسب اندرافتاد آنگه نگون به خواری و زاری و غرقه به خون.فردوسی.دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چون لاله باد.حافظ.
جملاتی از کاربرد کلمه غرقه به خون
در حشر چو بینند بدانند که وحشیست آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست
بیچاره تنِ شهیدِ من غرقه به خون از خاکِ سر کویِ تو خواهد برخاست
دارم از اشک جگرگون جگری غرقه به خون خواه ماند به درون خواه ز بیرون بچکد
آن شاخ گل که رونق سرو و سمن ازوست صد دل چو لاله غرقه به خون در کفن ازوست
کس نبیند چو توئی غرقه به خون کردن و کشتن خشک لب برطرف بادیه خون خوردن و کشتن
از جهان با کفن غرقه به خون خواهم رفت تا کند عشق تو رسوای جهان دگرم
مگر که نایب لالهست چشم من همه عمر که داشت غرقه به خون دایم این گریبان را
چون از دل غرقه به خون آرند پیکانش برون ناله نه از چاک درون از فرقت پیکان کند
زان تاختنش یوسف دل گر نشد افگار پس از چه سبب غرقه به خون پیرهن آورد
فانیا لالهصفت غرقه به خون رو که بسی است هر طرف چون تو در این بادیه خونینکفنان