معنی کلمه غایب شدن در لغت نامه دهخدا
غایب نشده ست ایچ از اول کار
تا آخر چیزی ز علم علاّم.ناصرخسرو.از جهان نومید گشتم چون ز تو غایب شدم
هر که گفت از اصل گفته است این مثل : من غاب خاب.انوری.او را کنیزک ترکیه ای بود از او غایب شده بود. ( انیس الطالبین بخاری ) کنیزکی داشتم ترکیه ، دو سال است که از من غایب شده است. ( انیس الطالبین ). در چنین حال نیز درازگوش من غایب شد، قوی پریشان خاطر گشتم. ( انیس الطالبین ). من گفتم دوازده روز است که درازگوش من غایب شده است. ( انیس الطالبین ). آن سوار گفت که سه ماه است که هفت شتر من غایب شده است. ( انیس الطالبین ). از نزدیکان حضرت خواجه ما را قدس اﷲ روحه مبلغ بیست و پنج دینار عدلی غایب شده بود. ( انیس الطالبین بخاری ). از پس آن از میان خلق بیرون آمد و غایب شد. ( انیس الطالبین ). روز دیگر ملک به عذر قدومش رفته بود. عابدی ازجا برجست... و ثنا گفت چو غایب شد کسی که مجال گستاخی داشت ، شیخ را پرسید. ( گلستان ). چندانکه از نظر یاران غایب شد به برجی رفت. ( گلستان ).
اگر پیشم نشینی دل نشانی
وگر غایب شوی در دل نشان هست.سعدی.دلی که دید که غایب شده ست از این درویش
گرفته ازسر مستی و عاشقی سر خویش.سعدی ( خواتیم ).چون تو حاضر میشوی من غایب از خود میشوم
بس که حیران می بماند عقل در سیمای تو.سعدی ( خواتیم ).صبر مغلوب وعقل غالب شد
تا بدسته درفش غایب شد.سعدی ( هزلیات ).ور از جهل غایب شدم روز چند
کنون کآمدم در برویم مبند.سعدی ( بوستان ).شاد آمدی ای فتنه نوخاسته از غیب
غایب مشو از دیده که در دل بنشستی.سعدی ( طیبات ).تو آن نه ای که چو غایب شوی ز دل بروی
تفاوتی نکند قرب دل به بعد مکان.سعدی.گفتم مگر برفتی غایب شوی ز چشمم
آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری.سعدی ( طیبات ).رفیقی که غایب شد ای نیکنام
دو چیز است از او بر رفیقان حرام.سعدی ( بوستان ).