معنی کلمه عمیان در لغت نامه دهخدا
ز نابیناست پنهان رنگ ، بانگ از کر پنهانست
همی بینند کران رنگ را، و بانگ را عمیان.ناصرخسرو.رجوع به أعمی ̍ شود. || کور. نابینا :
مور بر دانه از آن لرزان بود
که ز خرمنگاه خود عمیان بود.مولوی.- برعمیان ؛ چون کوران. کورکورانه. بطریق کوران :
چند برعمیان دوانی اسب را
باید استا پیشه را و کسب را.مولوی.- علی العمیان ؛ کورکورانه. ( از دزی ).
عمیان. [ ]( ع اِ ) نوعی ماهی است. ( از دزی از معجم البلدان ).