عمرکاه

معنی کلمه عمرکاه در لغت نامه دهخدا

عمرکاه. [ ع ُ ] ( نف مرکب ) هر چیز که عمر را تلف کند. متلف. ( ناظم الاطباء ) :
از پی شهوتی چه کاهی عمر
عمرکاه تو هر زمانی چرخ.خاقانی.بیداد ترا که عمرکاهست
زیبایی چهره عذرخواهست.خاقانی.کلک تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار
تعویذ جان فزایی افسون عمرکاهی.حافظ.

معنی کلمه عمرکاه در فرهنگ عمید

کاهندۀ عمر، آنچه عمر را می کاهد و تلف می کند.

جملاتی از کاربرد کلمه عمرکاه

آه که خاک راه شد دیده من به راه تو کرده چرا کاه چهره‌ام فرقت عمرکاه تو
لشکری بودند چون عفریت و خوک و غول و خرس تیره‌رای و خیره‌روی و عمرکاه و غمزکار
زلال خضر و دم عیسوی چو زهر و سموم به ناتوان تو جانسوز و عمرکاه رسید
قدم شمرده گذارید کز دل مایوس هزار شیشه درین دشت عمرکاه شکست
بیداد تو گرچه عمرکاه است زیبایی چهره عذرخواه است
غالب حساب زندگی از سر گرفته است جانا به من بگو که غمت عمرکاه کیست؟
زآتش چه میماند ای عمرکاه به کف داغ را غیر روی سیاه؟!