معنی کلمه عمرانی در لغت نامه دهخدا
عمرانی. [ ع ِ ] ( ص نسبی ) نسبت است به عمرانیة که ناحیه ای است از اعمال موصل. و قاضی ابومنصور عمرانی بدانجا منسوب است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به عمرانی ( قاضی ابومنصور... ) شود.
عمرانی. [ ع ِ ] ( اِخ ) یکی از القاب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( ع ) است بمناسبت نام ابوطالب که «عمران » میباشد. رجوع به ابوطالب ( ابن عبدالمطلب بن... ) شود.
عمرانی. [ ع ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بیدخت بخش حویمند حومه شهرستان گناباد. دارای 452 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و ابریشم است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
عمرانی. [ ع ِ ] ( اِخ ) طاهربن یحیی بن سالم عمرانی یمنی شافعی. فقیه قرن ششم هجری. رجوع به طاهر ( ابن یحیی الیمنی... ) و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج 5 ص 39، طبقات الشافعیه ٔاسنوی ، طبقات الشافعیه سبکی ج 4 ص 231، کشف الظنون حاجی خلیفه ص 15 و ایضاح المکنون بغدادی ج 2 ص 353.
عمرانی.[ ع ِ ] ( اِخ ) عبدالنوربن محمدبن احمد شریف عمرانی فاسی. فقیه و اصولی و متکلم قرن هشتم هجری است که بسال 685 هَ.ق. متولد شد، ولی سال درگذشت او پیدا نیست. او راست : تقیید علی المدونة. و نیز فتواهایی دارد.( از معجم المؤلفین از نیل الابتهاج تنبکتی ص 187 ).
عمرانی. [ ع ِ ] ( اِخ ) علی بن احمد عمرانی موصلی. ریاضی دان و ستاره شناس قرن چهارم هجری. رجوع به علی عمرانی ( ابن احمد... ) شود.
عمرانی. [ ع ِ ] ( اِخ ) علی بن محمدبن علی بن احمدبن مروان عمرانی خوارزمی ، مکنی به ابوالحسن. ادیب و لغوی و مفسر قرن ششم هجری. رجوع به علی عمرانی ( ابن محمدبن... ) شود.
عمرانی. [ ع ِ ] ( اِخ ) علی بن محمد عمرانی سرخسی ، مکنی به ابوالحسن. ممدوح منوچهری دامغانی شاعر. رجوع به علی عمرانی ( ابن محمد عمرانی ) شود.
عمرانی. [ ع ِ ] ( اِخ ) قاضی ابومنصور عمرانی. وی قرآن را نزد ابوعلی اهوازی بیاموخت و در بغداد علم فقه را نزد شیخ ابواسحاق شیرازی فراگرفت ، سپس به میافارقین انتقال یافت. نسب او به عمرانیه از اعمال موصل است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).