عم زاده

معنی کلمه عم زاده در لغت نامه دهخدا

عم زاده. [ ع َ دَ / دِ ]( ص مرکب ، اِ مرکب ) پسرعمو. ( ناظم الاطباء ). پسرعم. پسر نیای پدری. دخترعمو. دختر نیای پدری :
فرستاد کس نزد عم زاده خویش
که در طنجه بنهاده بودش ز پیش.اسدی ( گرشاسب نامه ص 243 ).میان دو عم زاده وصلت فتاد
دو خورشیدسیمای مهترنژاد.سعدی.

معنی کلمه عم زاده در فرهنگ عمید

عموزاده، پسرعم، پسرعمو.

معنی کلمه عم زاده در فرهنگ فارسی

پسر عمو پسر عم پسر نیای پدری

جملاتی از کاربرد کلمه عم زاده

برفتند خویشان آزاده ام همان نامور عم و عم زاده ام
چو بر خواند آن نامه ها شهریار به بر خواند عم زاده ی نامدار
جگر خون شد آن دل ز کف داده را که خودنامزد بود عم زاده را
که ای راد، عم زاده ی شاه دین سرافراز و از دوده ی راستین
جوانمرد عم زاده ی شاه دین به تیغ ستم کشته ی را ه دین
ز اعمام و عم زاده گان پیشتر ببازیم در یاری شاه سر
که عم زاده ی شاه و سالار ما فتادند از تیغ کین چون زپا
سوی طنجه نزدیک عم زاده باز فرستاد و او راه را کرد ساز
گرانمایه عم زاده ی خویشتن که بیدار جان است و پاکیزه تن
پس از قتل عم زاده ی شاه دین دگر هانی آن کشته ی راه دین