جملاتی از کاربرد کلمه عم زاده
برفتند خویشان آزاده ام همان نامور عم و عم زاده ام
چو بر خواند آن نامه ها شهریار به بر خواند عم زاده ی نامدار
جگر خون شد آن دل ز کف داده را که خودنامزد بود عم زاده را
که ای راد، عم زاده ی شاه دین سرافراز و از دوده ی راستین
جوانمرد عم زاده ی شاه دین به تیغ ستم کشته ی را ه دین
ز اعمام و عم زاده گان پیشتر ببازیم در یاری شاه سر
که عم زاده ی شاه و سالار ما فتادند از تیغ کین چون زپا
سوی طنجه نزدیک عم زاده باز فرستاد و او راه را کرد ساز
گرانمایه عم زاده ی خویشتن که بیدار جان است و پاکیزه تن
پس از قتل عم زاده ی شاه دین دگر هانی آن کشته ی راه دین