علامی

معنی کلمه علامی در لغت نامه دهخدا

علامی. [ ع َل ْ لا ] ( از ع ، ص ) مرد دانا و بسیار باهوش. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ).
علامی. [ ع َل ْ لا ] ( اِخ ) ابوالفضل بن شیخ مبارک بن شیخ خضر. رجوع به ابوالفضل ناگری شود. و نیز رجوع به ریحانة الادب ج 3 ص 248 و اعیان الشیعه ج 8 ص 99 و ریاض العارفین ص 200 و تذکره علمای هند ص 4 و 74و نامه دانشوران ج 2 ص 639 و مرآت الخیال ص 79 شود.
علامی. [ ع ُ می ی ] ( ع ص ) سبک روح تیزفهم. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). تیزفهم. ( از منتهی الارب ).

معنی کلمه علامی در فرهنگ عمید

مرد بسیاردانا و باهوش.

معنی کلمه علامی در فرهنگ فارسی

سبک روح تیز فهم تیز فهم

جملاتی از کاربرد کلمه علامی

سلیم از چهار سالگی به فراگیری دانش پرداخت در هیئت، طبیعیات، فن انشاء، و خطاطی پیشرفت کرد. او به زبان پارسی و اردو پیشامدرن مسلط شد. او آگاهی نسبتاً خوبی به زبان جغتایی (زبان اجدادی مغول) داشت. اکبر در ۱۵۸۳م عبدالرحیم خان‌خانان را به‌عنوان اتابک سلیم منصوب کرد. سلیم شاهزاده‌ای سرکش بود و در سال ۱۶۰۱ بر ضد اکبر شورید و در الله‌آباد خود را شاه خواند اما سرانجام تسلیم شد و پس از آن دیگر از دستورات اکبر رویگردان نشد. یکی دیگر از اقدامات سلیم در دورهٔ اکبر، فرمان قتل ابوالفضل علامی بود.
به علامی که هر چه او کرد نیکوست جهان حرف و کلام و نسخه اوست
دلم بار دگر لاف علامی می‌زند جایی بیا ای غم به مرگ تو مبارک‌باد کن ما را
ابوالفضل علامی منشی اول و معتمد اکبر شاه، پادشاه مغول یا گورکانی هند و یکی از نه وزیر بزرگ دربار او معروف به «نه جواهر» یا ناواراتان بود. ابوالفضل به اصل جدایی دین از سیاست باور داشت و آثار و اندیشه‌های او در برپایی نظام سکولار و مردم‌سالار در هند معاصر بی‌تأثیر نبوده‌است.