عقده گشا. [ ع ُ دَ / دِ گ ُ ] ( نف مرکب ) عقده گشای. عقده گشاینده. آنکه یا آنچه گرهی را بگشاید. ( فرهنگ فارسی معین ). چیزی که بدان عقده گشاده شود، چون ناخن و نوک کارد و مانند آن. ( آنندراج ) : در عقده کار دل افتد ز روزگار تا از ابروی تو عقده گشا میتوان گرفت.طالب آملی ( از آنندراج ).|| مشکل گشا. ( ناظم الاطباء ). آنکه مشکلی را حل کند. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ مرکب ) در اصطلاح موسیقی ،یکی از گوشه های دستگاه شور. ( فرهنگ فارسی معین ).
معنی کلمه عقده گشا در فرهنگ عمید
۱. آن که یا آنچه گرهی را می گشاید، آن که مشکلی را حل می کند، گره گشا، مشکل گشا. ۲. (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه شور.
جملاتی از کاربرد کلمه عقده گشا
تا یکسره ذرات نمانند ز جنبش نور ازلی را ز صور عقده گشا نیست
با شانه شبی بگفتم ای عقده گشا چون شد که شدی ز قید آن طره رها
خود عقده خود را ز دل از گریه گشودم دیدم که کسی بهر کسی عقده گشا نیست
صد عقده به دل دارم و، یک عقده گشا نیست یک خنده ز لب های توام عقده گشا بس
کمترین عقده سر در گم او آبله است در ره عشق که یک عقده گشا خار بود
دیده عالمی از خواب، دم صبح گشود نفس صافدلان عقده گشا می باشد
چون زلف هرکه را که فتد کار در گره با دست خشک عقده گشا همچو شانهایم
غنچه خسبان که به ظاهر گره کار خودند از برای دگران عقده گشا می باشند
گره از خاطر اگر گریه کند باز چرا منت بیهده از عقده گشا بردارم؟
در هر گره ابرو صد عقده گشا پنهان در هر نگه پنهان صد چشم سخن داری