جملاتی از کاربرد کلمه عشوه گر
بلحظه ئی که کشد تیغ تیز پیل افکن دو چشم عشوه گر شیر گیر کافر تو
هر که خاصیت اکسیر محبت دانست به یکی عشوه گر و کرد همه منصب و مال
چون من ضعیفی ناتوان دارد حریفی د جهان بس تند خوبس جنگجو بس عشوه گر بس غمزه زن
زیبایی کشمیر گرش باعث عشوه ست من میخرم ار زال فلک عشوه گر آید
کدام عشوه گر و بیوفا ترا آموخت که التفات بدین خسته گاه گاه مکن
دو حیله ور جادو دو عشوه گر هندو بر چهره تو بت رو، ببریده سر افتاده است
جایی اگر امروز خبر یافتمت جان تو که نیک عشوه گر یافتمت
بنده وقت آن دمم کان بث شوخ عشوه گر وعده بدادی از رهی وز ره دیگر آمدی
چشمت خدنگ غمزه را از چپ نمود و راست زد باما هنوز آن عشوه گر در شیوه عیاری است
نرگس عشوه گر مغبچه ای ساغر داد در خرابات مغانم تنه ناها یاهو