عرقناک

معنی کلمه عرقناک در لغت نامه دهخدا

عرقناک. [ ع َ رَ ] ( ص مرکب ) دارای عرق و پوشیده از عرق. ( ناظم الاطباء ) :
مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریائی
که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرائی.میرزا صائب ( از آنندراج ).چون عرقناک شود روی تو از گرمی مل
شیشه ها از عرق فتنه توان پر کردن.میرزا جلال اسیر ( از آنندراج ).أرش الفرس ؛ عرقناک گردانیدن اسب را بدوانیدن. ( منتهی الارب ).
- عرقناک بودن ؛ ازعرق پوشیده بودن. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه عرقناک در فرهنگ عمید

دارای عرق، عرق دار، عرق آلود.

معنی کلمه عرقناک در فرهنگ فارسی

( صفت ) دارای عرق پوشیده از عرق .

جملاتی از کاربرد کلمه عرقناک

گر کند شعله آواز، مرا خاکستر آن گل روی عرقناک چه پروا دارد؟
رشته گوهر سیراب شود مژگانش هر که را چشم بر آن روی عرقناک افتد
چشم تو عجب نیست اگر مست و خراب است کز روی عرقناک تو در عالم آب است
صائب نظر به روی عرقناک یار کن در آفتاب، ابر گهربار را ببین
حیرانیان روی عرقناک یار را پروای بحر پر خطر روزگار نیست
صدف پر از گهر و ابر قطره بار نکوست عذار یار عرقناک و می چکیده خوش است
خط گل روی عرقناک ترا در بر گرفت روی این دریای گوهرخیز را عنبر گرفت
گهی گردد عرقناک از حیا، گاهی ز می، هر دم گلستان جمالش تازه دارد شبنمی دیگر
جان تازه شد ز روی عرقناک او مرا باران نرم روزی مغز زمین بود
اگر روی عرقناک تو در مد نظر باشد چو آب زندگی گرمای محشر می‌توان خوردن