عجوبه

معنی کلمه عجوبه در لغت نامه دهخدا

عجوبه. [ ع ُ ب َ ] ( از ع ، اِ ) چیزی که مردم را به شگفت آرد. و این مخفف اعجوبة است :
ای شیخ شهر با که توان این عجوبه گفت
بی پرده گشت شید نهان از ردای تو.محسن تأثیر ( از آنندراج ).و رجوع به اعجوبة شود.

معنی کلمه عجوبه در فرهنگ فارسی

چیزیکه مردم را بشگفت آرد و این مخفف اعجوبه است

جملاتی از کاربرد کلمه عجوبه

چو من به معجز نظم و عجوبه نکته نه معجزی است به غزنین نه معجبی به هری
ز عرش و کرسی و لوح و قلم عجوبه بسی پدید کردی و بر عقل از آن نظاره عما
دران عجوبه نموداری از همه کردی امانتت را هم دادیش به رسم خفا
شه صلاح الدین که تو هم حاضری هم غایبی ای عجوبه و اصلم بیا بیا بیا بیا
از وی حکایت آرند که گفت: روزی ترسایی دیدم خوبروی. در جمال وی متحیر شدم، اندر مقابلهٔ وی بیستادم. جنید رحمه اللّه بر من گذر کرد. با وی گفتم: «ای استاد، خدای تعالی این چنین روی به آتش دوزخ بخواهد سوخت؟» مرا گفت، رضی اللّه عنه: «ای پسر، این بازارچهٔ نفس است که تو را بر این می‌دارد نه نظارهٔ عبرت؛ که اگر به عبرت می‌نگری، اندر هر ذره‌ای از موجودات همین عجوبه موجود است؛ اما زود باشد که تو بدین بی حرمتی معذب گردی.» گفت: چون جنید روی از من بگردانید، اندر حال قرآن فراموش کردم تا سال‌ها می اسعانت خواستم از خدای تعالی و توبه کردم تا قرآن به دست آوردم. اکنون زَهرهٔ آن ندارم که به هیچ چیز از موجودات التفات کنم یا وقت خود را به نظر اندر اشیا ضایع گردانم.