عبدوس

معنی کلمه عبدوس در لغت نامه دهخدا

عبدوس. [ ع َ ] ( اِخ ) ابن زید. طبیب بود و در بغداد شهرت یافت و المعتضدباﷲ العباسی را معالجه کرد. او راست : کتاب التذکرة فی الطب. وی در حدود سال 300 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).

معنی کلمه عبدوس در فرهنگ فارسی

ابن زید طبیب بود در بغداد شهرت یافت و المعتضد بالله العباسی را معالجه کرد اوراست : کتاب التذکره فی الطب وی در حدود سال ۳٠٠ قمری هجری درگذشت

جملاتی از کاربرد کلمه عبدوس

درین بودند که عبدوس دررسید و خدمت کرد و گفت: خداوند سلطان میپرسد و میگوید که امروز خواجه را چگونه است؟
هنوز چیزی نشده است، نامه‌ها باید نبشت بانکار وی و ملامت تا نیز چنین نکند و سوگند دهند تا یک سال شراب نخورد. امیر گفت: این خود باشد و بونصر نبیسد، امّا تدبیر کدخدای دیگر باید ساخت. کدام کس را فرستیم؟ گفتند: اگر رای عالی بیند، بیک خطا کز وی رفت، تبدیلی‌ نباشد. امیر گفت: شما حال آن دیار ندانید و من بدانسته‌ام. قومی‌اند که خراسانیان را دوست ندارند؛ آنجا حشمتی باید هر چه تمامتر، با آن، کار پیش رود و اگر بخلاف این باشد، زبون گیرند و آن همه قواعد زیر و زبر شود. گفتند: خداوند بندگان درگاه را شناسد، آنجا مردی باید محتشم؛ و بو القاسم کثیر از هرات بیامده است و نام دارد و بوسهل حمدوی‌ نیز مردی شهم و کافی است، و بوسهل زوزنی هم محنتی دراز کشید و بنده خداوند است و هم نامی دارد. و عبدوس نیز نام و جاه یافت، این‌اند محتشم‌تر بندگان خداوند که بنده‌ نام برد، اکنون خداوند می‌نگرد، بر آن کس که رای و دل قرار گیرد، میفرماید. امیر گفت: هنوز بو القاسم کثیر از عهده شغل بیرون نیامده است‌، حساب او پیش باید گرفت و برگزارد، که احمد حسن نرسید، و چون حساب وی فصل شود، آنچه رای واجب کند در باب وی فرموده آید. و بوسهل زوزنی هیچ شغل را اندک و بسیار نشاید مگر تضریب‌ و فساد و زیر و زبری کارها را ؛ آن خیانتها که وی کرد در باب خوارزمشاه و بابهای دیگر بسنده نیست؟ و عبدوس پیش ما بکار است.
الوزراء و الکتاب اثری است که در قرن سوم یا چهارم توسط محمد بن عبدوس کوفی جهشیاری(۳۳۱ هجری) به رشتهٔ نگارش درآمده‌است و زندگی کتباً و وزرا از عصر محمد، پیامبر اسلام تا مقتدر عباسی (۳۲۰ هجری) را پوشش می‌دهد. این اثر همچنین دارای اطلاعاتی در باب امور کتابت و دیوان در ایران پیش از اسلام می‌باشد. علاوه بر آن، به چیرگی ایرانیان در دستگاه خلافت عباسی نیز می‌پردازد و روایات مربوط به دورهٔ نخستین خلفای عباسی و ایرانیان حاضر در دستگاه خلافت همچون ابومسلم خراسانی و برمکیان را بیان می‌دارد. آنچه اکنون از کتاب وی برجای مانده‌است، تا اوایل خلافت مأمون را دربرمی گیرد و با وزارت فضل بن سهل به پایان می‌رسد.
سحرگاه عبدوس رسیده بود با لشکر، و غازی و غلامانش و قومش را بجمله آورده. امیر را آگاه کردند، امیر از سرای برآمد و با عبدوس زمانی خالی کرد، پس عبدوس برآمد و پیغام بنواخت آورد غازی را و گفت: فرمان است که بسرای محمّدی‌ که برابر باغ خاصّه‌ است، فرود آید و بیاساید تا آنچه فرمودنی است، فردا فرموده آید. غازی را آنجا بردند و فرود آوردند و در ساعت بو القاسم کحّال‌ را آنجا آوردند تا آن تیر از وی جدا کرد و دارو نهاد، و بیارامید و از مطبخ خاص خوردنی آوردند، و پیغام‌ در پیغام بود و نواخت و دل‌گرمی، و اندک مایه چیزی بخورد و بخفت.
امیر گفت: جزوی نشاید. در ساعت عبدوس را بخواندند و استادم نامه‌ها نسخت کرد سخت غریب و نادر و خلعتی با نام‌ که در آن پیل نر و ماده بود پنج سر خوارزمشاه را و خلعتهای دیگر خواجه احمد عبد الصّمد و خاصّگان خوارزمشاه را و اولیا و حشم سلطانی را. و عبدوس از بلخ سوی خوارزمشاه رفت و خوارزمشاه قصد علی تگین کرد و کشته شد و در آن مدّت چند کار سلطان مسعود برگزارد همه با نام، آنها را نیز میباید نبشت که شرط و رسم تاریخ این است:
و سوری و عبدوس و لشکر قوی سوی نسا رفت و سپاه سالار علی سوی گوزگانان و بلخ. و حاجب بزرگ بتخارستان‌ است با لشکری. و این لشکرها با یکدیگر نزدیکند.
ابن عبدوس جَهشیاری (؟۹۴۳م) (نسب: ابوعبدالله محمد بن عبدوس بن عبدالله کوفی جهشیاری) تاریخ‌نگار مسلمان و دولتمرد عباسی بود.
و عبدوس رفت و آنچه رفته بود، بازگفت. امیر گفت: خواجه بر چه جمله است؟ گفت: ناتوان است و از طبیب پرسیدم، گفت: بزاد برآمده‌ است و دو سه علّت متضادّ، دشوار است علاج آن. اگر ازین حادثه بجهد، نادر باشد. امیر گفت «ابو القاسم کثیر را بباید گفت تا خویشتن را بدو دهد و لجوجی‌ و سخت سری‌ نکند که حیفی‌ بر او گذاشته نیاید. و ما درین هفته سوی نشابور بخواهیم رفت، بو القاسم را با خواجه اینجا بباید بود تا حال نالانی وی چون شود.» و بدین امید بوالقاسم زنده شد.