معنی کلمه عبدالحی در لغت نامه دهخدا
عبدالحی. [ ع َ دُل ْ ح َی ْی ] ( اِخ ) ابن علی بن محمد الطالوی الحنفی الدمشقی. او را دیوان شعر و کتابی است در ادب به نام مرور الصبا و الشمول. وی به سال 1117 هَ. ق. به دمشق درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالحی. [ ع َ دُل ْ ح َی ْی ] ( اِخ )بعلی بن ابی بکر البعلی معروف به طرزالریحان. عالم به ادب بود، او را دیوانی است. وی به سال 1034 م. به دمشق متولد و در 1099 م. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالحی. [ ع َ دُل ْ ح َی ْی ] ( اِخ ) منشی ، از خطاطان مشهور و در خط نستعلیق سرآمد بود، در زمان سلطان سعید مدتی صاحب دیوان انشاء بود مناشیر مینوشت وبعد از واقعه قراباغ منظور نظر تربیت امیرحسن بیک شده تا آخر حیات در ملازمت سلاطین آق قوینلو به همان منصب اشتغال داشت. ( از حبیب السیر ج 4 چ دوم ص 108 ).