عبدالحق

معنی کلمه عبدالحق در لغت نامه دهخدا

عبدالحق. [ ع َ دُل ْ ح َق ق ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن نصربن سبعین الاشبیلی المرسی. رجوع به ابن سبعین ابومحمد عبدالحق شود.
عبدالحق. [ ع َ دُل ْ ح َق ق ] ( اِخ ) ابن عبدالرحمان بن عبداﷲ الازدی الاشبیلی ، مکنی به ابومحمد ومعروف به ابن خراط. از علماء اندلس و فقیه و حافظ وعالم بحدیث و رجال بود. از جمله تألیفات اوست : المعتل من الحدیث در شش مجلد. الاحکام الشرعیة الکبری درشش مجلد. الاحکام الصغری. الاحکام الوسطی. الجامع الکبیر در حدود بیست مجلد. کتاب الزهد. العاقبة و ذکر الموت تلقین الولید، و کتابی بزرگ در غریب قرآن و حدیث و الجمع بین الصحیحین. وی به سال 510 هَ. ق. متولد شد و به سال 581 هَ. ق. درگذشت. ( الاعلام زرکلی ).
عبدالحق. [ع َ دُل ْ ح َق ق ] ( اِخ ) ابن عثمان بن احمد، مکنی به ابومحمد المرینی آخرین پادشاه بنی مرین از بنی عبدالحق به مغرب است سلاوی گفته است : وی را حکومت دراز بود. و به سال 822 هَ. ق. بحکومت فاس رسید. در زمان حکومت وی پرتغالیان بر قصر المجاز دست یافتند، و سرانجام به سال 869 هَ. ق. به قتل رسید. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالحق. [ ع َ دُل ْ ح َق ق ] ( اِخ ) ابن غالب بن عبدالرحیم. رجوع به ابن عطیه شود.
عبدالحق. [ ع َ دُل ْ ح َق ق ] ( اِخ ) ابن محبوب بن ابی بکربن حمامةبن محمدالمرینی ملقب به ابومحمد. وی مؤسس دولت مرینیه در مغرب اقصی است و ریاست بنی مرین را داشت. عبدالحق به سال 592 هَ. ق. حکومت یافت و به سال 614 در نبرد با بنی العسکربه قتل رسید. ( از الاعلام زرکلی ) ( از معجم الانساب ).
عبدالحق. [ ع َ دُل ْ ح َق ق ] ( اِخ ) ابن محمد الحمصی الاصل الدمشقی ملقب به زین الدین. از فضلاء بود و او را شعری است رقیق. وی به سال 962 هَ. ق. متولد و در 1020 درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالحق. [ع َ دُل ْ ح َق ق ] ( اِخ ) استرابادی. جوانی خوش طبع و خوش محاوره و اخلاق حمیده و اخلاق پسندیده داشت. و میگویند که قاضی جرجان خری به رشوت به قاضی عسکر داده تا قاضی گشته و سید عبدالحق جهة او این قطعه گفته است :
همی گشت در شهر شخصی ز جرجان
که قاضی شود صدر راضی نمیشد
بدادش خری رشوه و گشت قاضی
اگر خر نمی بود قاضی نمیشد.( مجالس النفائس ص 220 و 47 ).

معنی کلمه عبدالحق در فرهنگ فارسی

استرابادی جوانی خوش طبع و خوش محاوره و اخلاق حمیده و اخلاق پسندیده داشت و میگویند که قاضی جرجان خری برشوت بقاضی عسگر داده تا قاضی گشته
نخستین از امرای بنی مرین مراکش ( جل. ۵۹۱ ه.ق ./ ۱۱۹۵ م . ۶۱۴ ه.ق ./ ۱۲۱۷ م . )

معنی کلمه عبدالحق در فرهنگ اسم ها

اسم: عبدالحق (پسر) (عربی) (تلفظ: abdolhaq (q)) (فارسی: عبدالحق) (انگلیسی: abdolhagh)
معنی: بنده ی خدا، ( عربی ) بنده ی خدای راست، بنده پروردگار

جملاتی از کاربرد کلمه عبدالحق

چنان پاکیزه روی و نیک رایست که گوئی خواجه عبدالحق بجایست
بود عبدالحق آن کش حق ز باطل نگهدارد هم از رجس و رذائل
ابواسحاق، ابراهیم بن علی دمشقی با لقب برهان‌الدین، شهرت‌یافته به ابن عبدالحق (۱۲۷۰–۱۳۴۴م) فقیه حنفی و محدث سوری بود. پدرش قاضیِ حُصن بود از این رو به ابنِ قاضی الحصن شهرت یافت. در سال ۷۲۸ق از دمشق به قاهره فراخوانده شد و ده سال (تا ۷۳۸ق)، قاضی حنفیان مصر بود. پس از عزل به دمشق برگشت. به تدریس و افتا پرداخت. نوازل الوقائع، المنتقی، مختصر السنن الکبیر للبیهقی از آثار اوست.