عاقلان

گفت پیغامبر که زن بر عاقلان غالب آید سخت و بر صاحب‌دلان

گرچه بدنامی‌ست نزد عاقلان ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

عاشقان با عاقلان اندرنیامیزد از آنک درنیامیزد کسی ناکوفته با کوفته

کی پسندند هرگز این مستان کار این عاقلان که هشیارند؟

میان عاقلان تکرار باشد میان عاشقان اسرار باشد

اقرار داده‌اند همه عاقلان که هست دست تو دست حیدر وکلک تو ذوالفقار

تا بمانند عاقلان حیران خشک مغزان شوند اولواالالباب

ز بند آز به جز عاقلان نرسته‌ستند دگر به تیغ طمع حلق خویش خسته‌ستند

بر چشم تو عالم ارچه می‌آرایند مگرای بدان که عاقلان نگرایند

هرچه در پیش عاقلان بازی است کودکان را بدان سرافرازی است