طیفور

معنی کلمه طیفور در لغت نامه دهخدا

طیفور. [ طَ ] ( ع اِ ) نام جانورکی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مطلق پرنده را گویند اعم از مرغ و ملخ و امثال آن. ( برهان ). || مرغی است. ( مهذب الاسماء ). || مرغیست خرد. طائرٌ صغیرٌ. ( قطر المحیط ) :
همچو پروانه چراغ شود
در شبستان وقت او طیفور.سیف اسفرنگ.همیشه تا سپه صبح نقش خسرو روز
دهند عرض بدین نخل سبز چون طیفور.کاتبی.بوستانها ز برگها اکنون
بر طبقهای زرّ طیفور است.؟|| یکی از ثوانی نجوم است و بعقیده قدما آن بخاری است که از زمین متصاعد شده در کره نار محترق گشته و تا کره زمین چون دیواری اتصال داشته باشد، و شاید مراد قدما اورربرآل باشد. || ظرفی که اندرون آن گود باشد. ( دزی ج 2 ) : ثم جاء بعد صلاة المغرب و معه طیفوران کبیران احدهما بالطعام و الاَّخر بالفاکهة و خریطة فیها دراهم. ( ابن بطوطة ). و امر باحضار صینیّة من ذهب و هی مثل الطیفور الصغیر و امر ان یأتی فیها الف دینار من الذهب و اخذها السلطان بیده فصبها علیه و قال : هی لک مع الصینیة. ( ابن بطوطة ). ثم اتوا بطیفور ذهب فیه الفاکهة الیابسة و بطیفور مثله فیه الجلاب و طیفور ثالث فیه التنبول ، و من عادتهم ان الذی یخرج له ذلک یأخذ الطیفور بیده و یجعله علی کاهله ثم یخدم بیده الاخری الی الارض ، فاخذ الوزیر الطیفور بیده قصداً ان یعلمنی کیف افعل أیناساً منه و تواضعاً و مبرةً جزاه اﷲ خیراً ففعلت کفعله. ( ابن بطوطة ج 2 ص 75 ).
طیفور. [ طَ ] ( اِخ ) رجوع به «ابومنصور طیفور طیب » شود.
طیفور. [ طَ ] ( اِخ ) پسر سلطان اولجایتو که در خردی نماند. ( ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 70، 71 ).
طیفور. [ طَ ] ( اِخ ) ( ...قلعه ) قلعه ای است از قلاع ارجان از کوره قبادخره فارس. ( نزهة القلوب چ اروپا ص 130 ).
طیفور. [ طَ ] ( اِخ ) نام ابوطاهر والد ابوالفضل احمدبن ابی طاهر مرورودی که از مصنفین نامی و مشهور عربست. رجوع به احمدبن ابی طاهر طیفور در معجم المطبوعات ج 2 ستون 1255 و ص 209 الفهرست ابن الندیم و ص 80، 150، 152 ( حاشیه )، 166، 170، 236 کتاب ضحی الاسلام ج 2 شود.
طیفور. [ طَ ] ( اِخ ) ( ملک... ) انجدانی. برادر مهتر ملا داعی انجدانی است و از تلامذه شیخ عبدالعال و مولانا فتح اﷲ معز است و اول ِ حال کسری تخلص میکرده بعد از آن مدتی در قزوین مانده و ملک تخلص میکرده. بهر حال این یک بیت ممتاز از او ملاحظه شد. گویند بعد از آنکه میرزا ملک قمی بهندوستان رفته بود جمعی این شعر را به او اسناد میدادند، ملک طیفور قاصدی به این خصوص بهند فرستاده از میرزا ملک قمی حجتی صادر کرده مدعیان را ساکت ساخته و شعر را مالک شد. این است :

معنی کلمه طیفور در فرهنگ معین

( طیفور (طَ یا طِ ) ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مرغی است خرد. ۲ - پرنده (مطلق ).

معنی کلمه طیفور در فرهنگ عمید

۱. پرنده ای کوچک.
۲. هر جانوری که توانایی پرواز دارد، مانند مرغ و ملخ.

معنی کلمه طیفور در فرهنگ فارسی

ابویزید عیسی بن سروشان بسطامی
پرنده ای کوچک، هرپرندهای خواه بزرگ باشدیاکوچک
۱ - مرغی است خرد . ۲ - مطلق پرنده .
نام موضعی است

معنی کلمه طیفور در فرهنگ اسم ها

اسم: طیفور (پسر) (عربی)
معنی: نوعی پرنده کوچک، نام بایزید بسطامی عارف نامدار

جملاتی از کاربرد کلمه طیفور

نقل است که چون مادرش به دبیرستان فرستاد، چون به سورهٔ لقمان رسید، و به این آیت رسید ان اشکرلی و لوالدیک خدای می‌گوید مرا خدمت کن و شکر گوی، و مادر و پدر را خدمت کن و شکر گوی. استاد معنی این آیت می‌گفت. بایزید که آن بشنید بر دل او کار کرد. لوح بنهاد و گفت: استاد مرا دستوری ده تا به خانه روم و سخنی با مادر بگویم. استاد دستوری داد. بایزید به خانه آمد. مادر گفت: یا طیفور به چه آمدی؟ مگر هدیه‌ای آورده‌اند، یا عذری افتاده است؟
منتصر ترکان را دشمن می‌داشت و می‌گفت اینان کشندگان خلفایند. ترکان چون چنین دیدند قصد کشتن او کردند و سی هزار دینار به ابن طیفور پزشک دادند تا او را با ابزاری زهرآلود کشت. مرگ او در ربیع الآخر سال دویست و چهل و هشت در سن بیست و شش سالگی رخ داد.
ز ری بنوشت بر طیفور بسطام که ای سرمست این میخانه وین جام
و شود که این تضاد ناشی از این بود که دو کس بدین نام معروف گشته اند، یکی همان طیفور سقاکه بخدمت امام درآمده و دیگری، کسی دیگر، این گونه شباهت ها اندک نیست.
سید رهروان دین طیفور آنکه در عمر خویشتن بدفرد
بوستان ها ز برگ ها اکنون بر طبق های زر طیفور است
نبی صدیق و سلمان، قاسم است و جعفر و طیفور که بعد از بوالحسن شد بوعلی و یوسفش گنجور
ترا طیفور بسطامی توان گفتن که دادندت شراب از جام سلطانی و نزل از باغ سبحانی
و منهم: فلک معرفت، و ملک محبت، ابویزید طیفور بن عیسی البسطامی، رضی اللّه عنه