معنی کلمه طپیدن در لغت نامه دهخدا
کنون که نام گنه میبری دلم بطپد
چنان کجا دل بد دل طپد بروز جدال.آغاجی ( از لغت فرس چ اقبال ص 116 ).تا سحر هر شب چنان چون میطپم
جوزه زنده طپد بر بابزن.آغاجی.یکایک به برف اندرون ماندند
ندانم بدانجای چون ماندند
زمانی طپیدند در زیر برف...
بر آن کوه خارا زمانی طپید
پس از کین و آوردگه آرمید.فردوسی.به مجلس اندر تا ایستاده ای ، دل من
همی طپد که مگر مانده گردی ای دلخواه.فرخی.من شعر بیش گویم ، تا شاه را خوش آید
الفاظهای نیکو ابیاتهای جاری
گر تو بهر مدیحی چندین طپید خواهی
نهمار ناصبوری نهمار بیقراری.منوچهری.شیر از درد و خشم یک جست کرد، چنانکه بقفای پیل آمد و می طپید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 121 ). اسبان از آن خمر خوردند، همه بیفتادند، سمردون از آنجا رفت و همه را در هم بست ، چون با خود آمدند، یکزمان بطپیدند. ( قصص الانبیاء ص 167 ).
مر مرا گویی توآنچت خوش نیاید همچنان
ور بگویم از جواب من چرا باید طپید.ناصرخسرو.حایض او، من شده به گرمابه
ماهی او، من طپیده در تابه.سنائی.کرده ست مرا زمانه در تاب امشب
حیران شده می طپم چو سیماب امشب.سیدحسن غزنوی.مردی پیر و مقبول القول را پیش بهرام و فرامرز فرستاد و گفت : بسیار مطپید، و دست از بوالعجبی بدارید و همینجا بخانه بنشینید... تا من بشوم و چنانکه بباید کار بسازم ، و بجهت شما نان پدید کنم. ( تاریخ طبرستان ).
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زآن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند.محتشم. || از جای جهیدن. ( صحاح الفرس ). || دست و پا زدن. پر و بال زدن : و هرچ فرشته بر کافری زدی همه اندامش شکسته شدی ، کافر بیفتادی و همی طپیدی ، و هیچ جای جراحت پیدا نبودی. ( ترجمه طبری بلعمی ).
تن کشته با مرده یکسان شود
طپد یک زمان پس تن آسان شود.