طپیدن

معنی کلمه طپیدن در لغت نامه دهخدا

طپیدن. [ طَ دَ ] ( مص ) اصلش تپیدن است ، و یک مصدر بیش ندارد در اصل بمعنی گرم شدن است ، چون کمال گرمی رابیقراری لازم است ، لهذا مجازاً بمعنی غلطیدن می آید. ( آنندراج ). || تلواسه کردن. اضطراب. اضطراب داشتن. مضطرب گشتن. بی آرامی کردن. تبعرض. لعلعة. هیع. ترجرج. رجراج. لیعان. ( منتهی الارب ) :
کنون که نام گنه میبری دلم بطپد
چنان کجا دل بد دل طپد بروز جدال.آغاجی ( از لغت فرس چ اقبال ص 116 ).تا سحر هر شب چنان چون میطپم
جوزه زنده طپد بر بابزن.آغاجی.یکایک به برف اندرون ماندند
ندانم بدانجای چون ماندند
زمانی طپیدند در زیر برف...
بر آن کوه خارا زمانی طپید
پس از کین و آوردگه آرمید.فردوسی.به مجلس اندر تا ایستاده ای ، دل من
همی طپد که مگر مانده گردی ای دلخواه.فرخی.من شعر بیش گویم ، تا شاه را خوش آید
الفاظهای نیکو ابیاتهای جاری
گر تو بهر مدیحی چندین طپید خواهی
نهمار ناصبوری نهمار بیقراری.منوچهری.شیر از درد و خشم یک جست کرد، چنانکه بقفای پیل آمد و می طپید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 121 ). اسبان از آن خمر خوردند، همه بیفتادند، سمردون از آنجا رفت و همه را در هم بست ، چون با خود آمدند، یکزمان بطپیدند. ( قصص الانبیاء ص 167 ).
مر مرا گویی توآنچت خوش نیاید همچنان
ور بگویم از جواب من چرا باید طپید.ناصرخسرو.حایض او، من شده به گرمابه
ماهی او، من طپیده در تابه.سنائی.کرده ست مرا زمانه در تاب امشب
حیران شده می طپم چو سیماب امشب.سیدحسن غزنوی.مردی پیر و مقبول القول را پیش بهرام و فرامرز فرستاد و گفت : بسیار مطپید، و دست از بوالعجبی بدارید و همینجا بخانه بنشینید... تا من بشوم و چنانکه بباید کار بسازم ، و بجهت شما نان پدید کنم. ( تاریخ طبرستان ).
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زآن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند.محتشم. || از جای جهیدن. ( صحاح الفرس ). || دست و پا زدن. پر و بال زدن : و هرچ فرشته بر کافری زدی همه اندامش شکسته شدی ، کافر بیفتادی و همی طپیدی ، و هیچ جای جراحت پیدا نبودی. ( ترجمه طبری بلعمی ).
تن کشته با مرده یکسان شود
طپد یک زمان پس تن آسان شود.

معنی کلمه طپیدن در فرهنگ فارسی

تپیدن
قابل طپیدن

جملاتی از کاربرد کلمه طپیدن

بسینه دل ز طپیدن هم او فتاد افغان که ماند در قفس اینمرغ و ریخت بال و پرش
دل هردو در بر طپیدن گرفت خوی و خون ز هردو دویدن گر فت
موج می بی او نمود چنگل شهباز داشت دل طپیدن بال پرواز تذرو رنگ بود
بس ترا در خون طپیدن اکبرت خون به جای شیر خوردن اصغرت
دلش چون کبوتر طپیدن گرفت سرشکش ز مژگان چکیدن گرفت
از من طمع صبر چنان است که ماهی از آب برآری و طپیدن نگذاری
پیچ و تاب غم فزاید انبساط مرد را دل طپیدن دست گلباز است عاشق درد را
دل هر دو در بر طپیدن گرفت چو خونشان ز ناخن چکیدن گرفت
در چمن گل چو حدیث تو شنیدن گیرد بر سر شاخ دل غنچه طپیدن گیرد
پای طبیعت ره دامن گرفت مرغ تن افتاد طپیدن گرفت