طپش

معنی کلمه طپش در لغت نامه دهخدا

طپش. [طَ پ ِ ] ( اِمص ) تپش. عمل طپیدن ؛ خفقان طپش دل. ( منتهی الارب ). اضطراب. ضربان قلب. طپش قلب. || نشستن و برخاستن آتش. || حرارت. گرمی. سوزش و التهاب :
سیاوش بدو گفت انده مدار
کزینسان بود گردش روزگار
بنیروی یزدان نیکی دهش
ازین کوه آتش نیابم طپش.فردوسی.کجا تره کان کاسنی خواندش
طپش خواست کز مغز بنشاندش.فردوسی.دل کز طپش هیبت او تافته گردد
گر ز آهن و روی است ، چه آن دل چه زگالی.فرخی.آتشی از آسمان فرودآمد، و رعدو برق غریدن گرفت ، چنانکه طپش بدیشان رسید. ( قصص الانبیاء ص 191 ).
دریا کشم زچاه غمت گر برآرم آه
سوزد نهنگ را طپش آه زیر آب.خاقانی.احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ
تخت سلاطین ز گال گرده شیران کباب.خاقانی.از طپش عشق تو در روش مدح شاه
خاطر خاقانی است سحر حلال آفرین.خاقانی.بگیرد از طپش تیغ و ز امتلای خلاف
دل زمین خفقان ودم زمانه فواق.خاقانی.و رجوع به تبش شود.

معنی کلمه طپش در فرهنگ فارسی

تپش
تپش عمل طپیدن یا حرارت

جملاتی از کاربرد کلمه طپش

به طپش از قفس، امید رهایی غلط است این طلسمی است که بر بازوی بسمل بستند
بگفت این و آمد روان سوی شاه ز اندیشه اش در طپش مهر و ماه
گر چنین روی تو دل را به طپش اندازد جوهر آینه ها محشر سیماب شود
چو نبض در طپش آید ز شوق اگر سازند خدنگ آن مژه ها را نشانه از رگ سنگ
احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ تخت سلاطین زگال گرده شیران کباب
چرخ از روش ستاد و زمین در طپش فتاد زیر و زبر جهان همه پر انقلاب شد
بود آسودگی در اضطراب از چشم بی‌تابم چو نبض خسته دایم در طپش باشد رگ خوابم
بمیدان چونکه چهر آرد طپش در ماه آرد گذر برنه سپر آرد چو از شستش جهد پیکان
شود از پهلوی من ناوک او شوختر جویا دلم مانند شریان در طپش آرد خدنگش را
باشد مدام گرم پرافشانی از طپش دل عندلیب آن گل رخسار شد مرا