طبلی. [ طَ ] ( ص نسبی ) منسوب به طبل. - استسقاء طبلی ؛ نوعی از استسقاء، و آن بیماریی باشد که شکم بیمار بیاماسد و از هر سوی بکشد، و چون بر آن زنند آوای کوس کند.
معنی کلمه طبلی در فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به طبل . یا استسقائ طبلی . نوعی استسقائ و آن بیماریی باشد که شکم بیمار بیاماسد و از هر سوی بکشد و چون بر آن زنند آوای طبل کند .
جملاتی از کاربرد کلمه طبلی
امروزه برای اصلاح طلبی و نیز اصول گرایی تبیین معرفت شناختی وجود دارد به این معنا که این اعتقاد وجود دارد که دو دستگاه شناختی، موجب این دو رویکرد در حوزههای مختلف میشود. رویکرد متن گروی و نص گرایی معمولاً به اصولگرایی منجر میشود و اما رویکردی که به تحولات علوم بیشتر اهمیت میدهد، به اصلاح طبلی روی میآورد. تحولات و پرسشهایی که از تحمل متن خارج میافتد انگیزهای معرفتی یا اجتماعی برای اصلاحات معرفتی، رفتاری و بازتعریف کردن جهان پیرامون میشود.[نیازمند منبع]
به آواز طبلی که برداشتند دگر بانگ را باد پنداشتند
روبهی اشکار خود را باد داد بهر طبلی همچو خیک پر ز باد
مه و برجیس گردون را گر از وی رخصتی باشد کند از بهر شهبازش هم آن طبلی هم این زنگی
از آن طبلی که خورد از دل تپیدن در شب هجران پرد از شاخ مژگان چون کبوتر قطرهٔ اشکم
وزان بر سر کوه بگریختن رهاننده طبلی برانگیختن
چو از نان طبلی تهی شد تنم چو طبل از طپانچه خوری نشکنم
تو چون طبلی که بانگت سهمناکست و لیکن در میانت باد پاکست
طلسمی مسین در وی انگیخته به گردن درش طبلی آویخته
باطن از معنیت پاک و ظاهر از دعوی پلید چون تهی طبلی پر از آواز از زخم دوال
چو هیاهوی برآری و نبینند سپاهی بشناسند همه کس که تو طبلی و دوالی