طبق طبق. [ طَ ب َ طَ ب َ ] ( ق مرکب ) آنچه بتوالی بر طبقها بود. کنایه است از تعداد بسیار : ببین به دیده انصاف نظم خاقانی طبق طبق ز جواهر بر انتخاب بریز.خاقانی.- امثال : افاده ها طبق طبق .
الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً او که بیافرید هفت آسمان طبق طبق زبر یکدیگر ما تَری فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ نبینی در آفرینش رحمن چیزی فروشده تا چیزی درمیباید فَارْجِعِ الْبَصَرَ چشم خویش و نگرستن خویش بآن باز گردان. هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ (۳) تا خود هیچ شکافی بینی در آسمان یا گشادی؟.
قدم قدم بره سالکان طوف رهش طبق طبق در انجم نموده چرخ نثار
توئی که کلک تو همواره ارمغان آرد طبق طبق گل سوری ببوستان سخن
در میرسدت طبق طبق حلواها آنجا نه دکان پدید و نه حلوائی
ببین به دیدهٔ انصاف نظم خاقانی طبق طبق ز جواهر بر انتخاب بریز
گهی ز چهر تو چینم ورق ورق سوری گهی ز زلف تو بویم طبق طبق ریحان
ز روی تافته وگیسوان بافتهشان طبق طبق گل و سنبل به هر کران بینم
بماه روی تو نازم که سیم و زر شب و روز طبق طبق ز مه و مهر میستاند باج
اگر ز خلق تو بویی بگل رسد در باغ طبق طبق زر سرخ از پی نثار کشد