ضیائی. ( اِخ ) حسن موستاری ، متوفی بسال 972 هَ. ق. او را دیوانی است بترکی. ضیائی. ( اِخ ) رجوع به ضیاء معاصر یعقوب میرزا شود. ضیائی. ( اِخ ) ضیاءالدین محمدشفیع ( سید... ). هدایت گوید: از سادات کازرون و از علما و فضلای این اوانست. در شیراز توطن دارد و به افاده و استفاده می گذراند. سالهاست که با فقیر مؤلفش دوستی محکم است. گاهی شعری از طبعش سر می زند و از آن جمله است : آرزوی دلی اما ز تو دل را چه نشاط که درآئی چو ز در دل برود از دستم. هنوز تشنه لعل شراب فام توام بحشر اگرچه ز کوثر کنند سیرابم.( از مجمع الفصحا ج 2 ص 337 ). ضیائی.( اِخ ) محمدعلی ، از اهالی مولتان هند. وی بسال 1024 هَ. ق. در اکبرآباد هند درگذشت. این بیت او راست : شهید تیغ ستم را به حشر وعده مده که کشتگان تو را ذوق خونبها اینجاست.( از قاموس الاعلام ترکی ).
معنی کلمه ضیائی در فرهنگ فارسی
محمد علی از اهالی مولتان هند وی به سال ۱٠۲۴ در اکبر آباد هند درگذشت ٠
جملاتی از کاربرد کلمه ضیائی
هیزم سوخته، شمع ره و منزل نشود باید افروخت چراغی، که ضیائی دارد
سخن از چشم و لب و عارض و ... خطش ران چه سهیلی چه سهائی چه ضیائی چه ظلامی
بلی به اختلاف عمل دیگران را نیز این جسارت رفت و به استیناف امل این مرارت افتاد، ولی این رافال سعادت از خورشید ضیائی به منظر تافت، و آن را فر دولت بال همائی بر سر افکند، مصرع: سهل است تلخی می بریاد ذوق مستی.
بود برق آن ضیائی کاولین کار شود لامع بعبد از شرق انوار
در شام غم بظلمت دلگیر خوش برای کز صبح خرمیت ضیائی پدید نیست
سید امیرمحسن ضیائی استرآبادی (زاده ۱۳۴۲ شاهرود) رئیس اسبق جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران است. وی پس از آنکه محمد فرهادی به عنوان وزیر علوم انتخاب شد، توانست رأی بالای اعضای جمعیت هلال احمر را کسب کرده و از سوی رئیس جمهور برای تصدی این سمت تعیین شود.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ این قصّه منافقانست و سرّ نفاق منافقان بشرف مصطفی باز میگردد از دو وجه یکی از روی غیرت دیگر از روی رحمت. چون مصطفی محبوب حق بود و جمال و کمال از حدود افهام و اوهام او در گذشته اللَّه تعالی او را بحکم غیرت در پرده عصمت خویش گرفت، و نفاق منافقان نقاب جمال وی ساخت، وز عالمیان در حجاب شد تا کس او را بحقیقت بنشناخت و چنانک بود او را بکس ننمود، وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ اگر نه نفاق منافقان نقاب آن طلعت بودی خلایق همه خاک در نور غیب انداختندی. آن چنان آفتابی و نوری و ضیائی را چنین نفاقی که نفاق عبد اللَّه ابی سلول و مانند او بود بکار باید، و اگر نه شعاع آن جمال بآدمیان بیش از آن کردی که جمال عیسی کرد تا گفتند المسیح ابن اللَّه.
نی ضیائی می رساند نی صفا نی یکی از دردهامان را دوا
بس گهر شد سنگ و زر شد خاک و تن شد جان پاک شمس معنی را مگو نور و ضیائی نیست، هست
دیده ام دید از آن نامه ضیائی که ندید دیده ی ساکن بیت الحزن از پیراهن