صیدگاه. [ ص َ/ ص ِ ] ( اِ مرکب ) شکارگاه. جای صید. جائی که شکار بدانجا برود. نخجیرگه : صیدگاه ملک دادگر عادل را بازنشناختم امروز همی از محشر.فرخی.گر خاک صیدگاهش بگذارد آسمانها بهر حنوط رضوان تحفه برد شمالش.خاقانی.صیدگاهش ز خون دریا جوش گاه گرگینه گه پلنگی پوش.نظامی.ناتوان مرغی چو من در صیدگاه حشر نیست می پرم چون رنگ نتوان دید پرواز مرا.رضی دانش ( از آنندراج ).رجوع به صیدگه شود.
معنی کلمه صیدگاه در فرهنگ عمید
= شکارگاه
معنی کلمه صیدگاه در فرهنگ فارسی
( اسم ) شکار گاه محل شکار نخجیر گاه .
جملاتی از کاربرد کلمه صیدگاه
نمیگردد مگر، در صیدگاه دل شکار من نمیدانم به هر جانب چه میتازد سوار من
نه صیدی جان برد از صیدگاه چشم فتانت نه تیری کم شود از ترکش پرتیر مژگانت
دگر امید چه دارد به صیدگاه تخیل کسی که ماهی بحر گمان به شست نگیرد
طرح در صیدگاه بازی کرد؟ این بنا را که شد نشیمن عیش
زین صیدها که هست درین طرفه صیدگاه در پای خم شکار بط می نکوترست
در صیدگاه ناز تو بسمل نمی شویم تا انتقام خویش ز فرصت نمی کشیم
عقاب دولت خصمت که صید لاغر او سپهر بودی در صیدگاه عز و جلال
دلی سالم نجست از صیدگاه ترک چشم او بلی افتادهٔ آن تیر مژگان بر نمی خیزد
ز صیدگاه تغافل رمیده کبک دل من نگاه یار کجایی؟ پر عقاب برآور
چون مرغ نیم بسمل کارم بود تپیدن در صیدگاه نازت ای شاهباز بی تو