معنی کلمه صنو در لغت نامه دهخدا
صنو. [ ص ِن ْوْ ] ( اِخ ) چاهی است مر بنی ثعلبه را. ( منتهی الارب ).
صنو. [ ص ُن ْوْ ] ( ع اِ ) هر واحد از چند تنه درخت که همه از یک بیخ رسته باشند یا خاص است به خرمابن. ( منتهی الارب ). رجوع به صِنْو شود.
صنو. [ ص ُ ن ُوو ] ( ع اِ ) ج ِ صَنو. رجوع به صَنو شود.
صنو. [ ص َن ْوْ ] ( ع اِ ) چوب ردی و هیچ کاره میان دو کوه. ( منتهی الارب ). العود الخسیس بین الجبلین. ( اقرب الموارد ). || آب اندک میان دو کوه. ( منتهی الارب ). || سنگی میان دو کوه. ج ، صُنُوّ.