صمدانی

معنی کلمه صمدانی در لغت نامه دهخدا

صمدانی. [ ص َ م َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به صَمَد. صمدی. عالم ربانی و عارف صمدانی. رجوع به صمد شود.

معنی کلمه صمدانی در فرهنگ عمید

۱. ابدی، سرمدی.
۲. ربانی.

معنی کلمه صمدانی در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به صمد ربانی الهی : عارف صمدانی .

جملاتی از کاربرد کلمه صمدانی

آن عالم روحانی خمخانهٔ ربانی روح جبروتی خم فیض صمدانی راح
محقق صمدانی حکیم ربانی امام نافذ الاحکام باسط الید رفت
پس مرا زخم غیرت بچشانید و بازم زنده گردانید. از کورهٔ امتحان خالص بیرون آمدم تا گفت: لمن الملک‌؟ گفتم: تو را. گفت: لمن الحکم‌؟ گفتم: تو را. گفت: لمن الاختیار‌؟ گفتم: تو را. چون سخن همان بود که در بدایت کار شنود خواست که مرا باز نماید که اگر سبق رحمت من نبودی خلق هرگز نیاسودی و اگر محبت نبودی قدرت دمار از همه برآوردی. به نظر قهاری به واسطه جباری به من نگریست. نیز از من کسی اثری ندید. چون در مستی خویش خود را به همه وادی‌ها در انداختم و به آتش غیرت تن را بر همه بوته‌ها بگداختم و اسب طلب در فضای صحرا بتاختم، به از نیاز صیدی ندیدم، و به از عجز چیزی نیافتم. و روشن‌تر از خاموشی چراغی ندیدم. و سخنی به از بی‌سخنی نشنیدم. ساکن سرای سکوت شدم و صدرهٔ صابری در پوشیدم تا کار به غایت رسید. ظاهر و باطن مرا از علت بشریت خالی دید . فرجه‌ای از فرج در سینهٔ ظالمانی من گشاد و مرا از تجرید و توحید زبانی داد. لاجرم اکنون زبانم از لطف صمدانی است و دلم از نور ربّانی است و چشمم از صنع یزدانی است. به مدد او می‌گویم. و به قوت او می‌گیرم. چون بدو زنده‌ام هرگز نمیرم. چون بدین مقام رسیدم اشارت من ازلی است و عبادت من ابدی است. زبان من زبان توحید است و روان من روان تجرید است. نه از خود می‌گویم تا محدث باشم یا به خود می‌گویم تا مذکر باشم. زبان را او می‌گرداند آنچه خواهد و من در میان ترجمانی‌ام. گوینده به حقیقت او است نه منم. اکنون چون مرا بزرگ گردانید مرا گفت: که خلق می‌خواهند که تو را ببینند.