صلاب

معنی کلمه صلاب در لغت نامه دهخدا

صلاب. [ ص ُل ْ لا ] ( ع اِ ) اسطرلاب بود. صاحب برهان و به پیروی از او مؤلف آنندراج آن را بر وزن گلاب ضبط کرده است :
همی باز جستند راز سپهر
به صلاب تا بر که گردد بمهر.فردوسی.همه زیج و صلاب برداشتند
بدان نیز یک هفته بگذاشتند.فردوسی.منجم بیاورد صلاب را
بینداخت آرامش و خواب را.فردوسی.بیاورد صلاب و اختر گرفت
ز روز بلا دست بر سر گرفت.فردوسی.برفتند پویان بر شهریار
همان زیج و صلابها در کنار.فردوسی.بصلاب کردند ز اختر نگاه
هم از زیج او می بجستند راه.فردوسی.بدان منگر که سرهالم بکار خویش محتالم
شبی تا دی بدشت اندر ابی صلاب و فرکالم.طیان.بگفت این و صلاب برداشته
به ره دیده بان دیده بگماشته.اسدی.رجوع به اسطرلاب شود.

معنی کلمه صلاب در فرهنگ عمید

= اصطرلاب: همه زیج و صُلاب برداشتند / برآن کار یک هفته بگذاشتند (فردوسی: ۲/۲۳۰ ).

جملاتی از کاربرد کلمه صلاب

همی باز جستند راز سپهر به صلاب تا بر که گردد به مهر
بیاورد صلاب و اختر گرفت یکی زیج رومی به بر در گرفت
به صلاب کردند ز اختر نگاه هم از زیچ رومی بجستند راه