صف کشیده. [ ص َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) رده بسته. به صف ایستاده : چپ و راست صف برکشیده سپاه پیاده به پیش اندرون رزمخواه.فردوسی.کنیزکان به گرد او کشیده صف ز کرکی و نعامه و قطای او.منوچهری.نمایند در چشم من همچنانک کشیده ز شطرنج بر تخته صف.مسعودسعد.رجوع به صف و صف کشیدن شود.
ماهرویان طراز و مشک مویان ختن پیش تو هنگام خدمت صف کشیده در قطار
تا قلب عاشقان را تسخیر خود نماید از صف کشیده مژگان صفهای لشکرش بین
اجساد قربانیان لوکزامبورگ در تاریخ ۹ تا ۱۰ مارس ۱۹۴۶ به لوکزامبورگ منتقل شدند. در طول مسیر، شهروندان برای ادای احترام در جادهها صف کشیده بودند و برخی لباس راه راه زندانیان اردوگاه را بر تن داشتند. اجساد ابتدا بهطور موقت در پلاس دارم، در مرکز شهر لوکزامبورگ، گذاشته شدند، و سپس در گورستان کلیسای جامع نوتردام دفن شدند.
پس پیلان، سواران صف کشیده به جوش از پشت ماهی تف کشیده
به بالای سر نره دیوان چو ابر همه صف کشیده چو غران هژبر
غلامان همچو مژگان صف کشیده سیه دل جمله و سرکش چو دیده
به روی چشمه ماهی صف کشیده چو مژگانهای تر بر روی دیده
مجلس او همچو بستان سلمانست باز صف کشیده پیش او چون سرو در بستان پری
هنوز نه آب و نه خاک که تخت عهد دولت نبوّت نهاده و مهتر صلّی اللَّه علیه و سلّم بر آن تخت نشسته، و ارواح صد و بیست و چهار هزار پیغامبر بخدمت ایستاده و این چهار سرهنگ که خاصگیان درگاه نبوّتاند، صدّیق و فاروق و ذو النّورین و مرتضی (ع) صف کشیده پیش خدمت آن مهتر، و گفت: یا ایمان پاک بحجره دل صدیق فرو آی و پوشیده میباش تا او در اصلاب میگردد. و چون ما سر از میان خاک حجاز برآریم، تو از حجره سینه صدّیق بر بالای زبان او آی و با ما عهد درست کن، پیش از آنکه جهانیان بدانند تا ما این تاج کرامت بر فرق صدّیق نهیم که «خلقت انا و ابو بکر من طینة واحدة فسبقت بالنّبوة فلم یضرّه و لو سبقنی بها لم یضرّنی».
می کشد به مِیدانم ، صف کشیده مژگانش، گر ز جنگ برگشتم مرد صد هزارم بین