صف شکن

معنی کلمه صف شکن در لغت نامه دهخدا

صف شکن. [ ص َ ش ِ / ش َ ک َ ] ( نف مرکب ) شکننده صف. برهم زننده صف دشمن. دلیر. شجاع :
خلق پرسیدند کای عم رسول
ای هژبر صف شکن شاه فحول.مولوی.شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان.حافظ.گفت ما تو را در این میدان صفدر تصور کرده بودیم تو صف شکن بوده ای. ( انیس الطالبین بخاری نسخه خطی مؤلف ). قارن که حاکم اهواز بود با سپاه صف شکن بمدد هرمز می آمد. ( روضةالصفا ). رجوع به صف و صف شکستن شود.

معنی کلمه صف شکن در فرهنگ عمید

[عربی. فارسی]
۱. = صفدر
۲. [مجاز] دلیر، دلاور.

معنی کلمه صف شکن در فرهنگ فارسی

( صفت ) بر هم زننده صف ( دشمن ) دلیر شجاع .

جملاتی از کاربرد کلمه صف شکن

ای ماه بنی هاشم و ای صف شکن من ای در همه احوال مرا مونس و یاور
هم اندر شب تیره نزد وزیر شد آن صف شکن مهتر گرد گیر
وه چه دیار است حسن کاب و هوایش کند لشکر طفلان در او صف شکن و نی سوار
ز اندیشه پهلو صف شکن شده جان شیران گریزان ز تن
عباس شیر صف شکن دشت کربلا مقتول از ستیزهٔ خیل کلاب بود
چنان صف اعدا دریدی که گفتی به میدان کین حیدر صف شکن شد
خواهم جنونی صف شکن آشوب جان مرد و زن آرد به شورش تن به تن هم پخته را هم خام را
مرحبا مرحب کش آمد گاه وگاهی صف شکن گاه خیبر گیر وگه اژدر در از گهوار شد
خنجر کشان صف شکن خیل مهر او بر آفتاب نعل بها زر نوشته اند
حیدر صف شکن سوار دلیر برده شمشیر او مهابت شیر