صریع

صریع

معنی کلمه صریع در لغت نامه دهخدا

صریع. [ ص َ ] ( ع ص ، اِ ) افتاده. ج ، صَرْعی ̍. افکنده. ( منتهی الارب ). بیفکنده. ( مهذب الاسماء ). انداخته :
نون الهوان من الهوی مسروقه
فصریع کل هوی صریع هوان.( سندبادنامه ص 262 ).|| کمان ناتراشیده یا کمانی که چوب او بر درخت خشک شده باشد. || تازیانه. || چوب بر درخت خشک شده. ( منتهی الارب ). || شاخ درخت که بر درخت نیم شکسته زیر شاخهای دیگر آویزان مانده و آن نرم تر از شاخهای دیگر میباشد و از آن مسواک سازند. ج ، صُرع. ( منتهی الارب ).
صریع. [ ص ِرْ ری ] ( ع ص ) نیک اندازنده. || آنکه همه اقران خود را اندازد. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه صریع در فرهنگ عمید

بر زمین افتاده.

معنی کلمه صریع در فرهنگ فارسی

مسلم بن ولید انصاریاز شاعران عرب دوره عباسی ( ف. کوفه ۲٠۸ ه.ق ./ ۸۲۳ م . ) پدر او مولای انصار بود سپس مولای ابوامامه اسعد بن زاره خزرجی گشت . صریع در کوفه نشات یافت . وی شاعری نیکو سبک بود و درباره شراب گفتاری نیک دارد. گویند او نخستین کسی کسی است که شعر معروف به [بدیع] را بسرود و این نام را بدان داد و جماعتی از او پیروی کردند که از همه مشهورتر ابو نواس است . او به برمکیان و سپس بفضل بن سهل پیوست و از او بهره برد و فضل او را اعمال گرگان داد و در آن عمل مال فراوان بدست آورد و چون مردی بخشنده بود آنرا تلف کرد و دیگر بار نزد وی رفت . فضل او را ضیاعی باصفهان داد و چون فضل بقتل رسید صریع بخانه نشست و کسی را مدح نگفت تا بمرد.
نیک اندازنده

معنی کلمه صریع در دانشنامه عمومی

صریع ( به عربی: صریع ) یک روستا در سوریه است که در ناحیه سنجار واقع شده است. صریع ۴۰۴ نفر جمعیت دارد.

جملاتی از کاربرد کلمه صریع

رسیدم به نزدیک تو شعر گویان چو نزدیک هارون، صریع الغوانی
گر بنده جریرست و حبیب‌ست و صریع در راه ثنا گفتن او گردد لنگ
نون الهوان من الهوی مسروقه و صریع کل هوی صریع هوان
ثعبان و اسد صریع من بودند کامروز صریع ثور و سرطانم