صدبار

معنی کلمه صدبار در لغت نامه دهخدا

صدبار. [ ص َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شوی بخش بانه شهرستان سقز 11هزارگزی شمال بانه دوهزارگزی شمال شوی ، کوهستانی سردسیر. سکنه 180 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات ، توتون ، کتیرا. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

معنی کلمه صدبار در فرهنگ فارسی

دهی از دهستان شوی بخش بانه شهرستان سقز

جملاتی از کاربرد کلمه صدبار

لب مگر دان ز لب من که بدین لب صدبار بوسه دادستم بر دست ندیم سلطان
وعده عمر تو از یزدان صدبار ده است وعده ملک تو از باری ده بار صداست
خالدا بر روی زیبایش به فردوسم مخوان آتش دوزخ مرا صدبار از آن بستان لذیذ
نیست در جوش تلاطم ناخدا غیر از خدا کشتی ما گر فتد صدبار در موج خطر
مگذار که عشقت را هر مختصر اندیشد یک گام نهد در ره صدبار براندیشد
آن که به بیمار پرسان شود کسی را که آشنا بود، اگرچه دوست نبود. رسول گفت (ص)، هرکه عیادت بیماری کند در میان بهشت نشست و چون بازگردد، هفتاد هزار فرشته بر وی موکل کنند تا بر وی صلوات می دهند تا شب» و سنت است که دست در دست بیمار نهد یا بر پیشانی و بپرسد که چگونه ای؟ و بگوید، «بسم الله الرحمن الرحیم؛ اعیذک بالله الاحد الصمد الذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد من شر ما یجد». و عثمان می گوید، «بیمار بودم، رسول (ص) درآمد و صدبار این بگفت». و سنت بیمار آن است که بگوید، «اعوذ بعزه الله و قدرته من شر ما اجد» و چون کسی گوید که چگونه ای، گله نکند.
ذوق یک بوسه بهکام من از آن نوش دهان هست صدبار به از چشمه ی حیوانی چند
دلم را سوده‌ای صدبار و چون از عاشقان خود کم از من کس نمی‌بینی، چرا فرسوده‌ای دیگر؟
در خواب او را دیده‌ام، صدبار در هر ساعتی از شوق بستر افکنم افتم چو خواب از خود روم
بازی نفس ز تعلیم گه عقلم برد گرچه صدبار به دل دست و گریبان گشتم