صداء

معنی کلمه صداء در لغت نامه دهخدا

( صدآء ) صدآء. [ ص َدْ ] ( ع ص ) تأنیث اصدَاء. اسب ماده کمیت. ( منتهی الارب ).
صدآء. [ ص َدْ ] ( اِخ ) چاهی است یا چشمه ای است که شیرین تر از آن آبی در عرب نیست. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). و رجوع به صَدّاء شود.
صدآء. [ ص َدْ ] ( ع ص ) کتیبة صدآء؛ لشکر غرق آهن که از آن بوی زنگ آید. ( منتهی الارب ). و در قطر المحیط کتیبة صدأی ضبط کرده است.
صداء. [ ص ُ ] ( اِخ ) نام قبیله ای است به یمن. ( منتهی الارب ) ( الانساب سمعانی ).
صداء. [ ص ُ ] ( اِخ ) ابن یزیدبن حرب از کهلان. جدی جاهلی است فرزندان وی از قبائل یمن اند و نسبت بدو صدائی است. ( الاعلام زرکلی ص 429 ).
صداء. [ ص َدْ دا ] ( اِخ ) چاهی است یا چشمه ای است که شیرین تر از آن آبی در عرب نیست. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). رجوع به صَدآء شود.
صداء. [ ص َ دَ ] ( ع اِ ) زنگ آهن و مس و جز آن. ( منتهی الارب ). زنگار آهن. ( بحر الجواهر )( مهذب الاسماء ) ( دهار ) : جام جهان نمای از خجلت او صَدَاء پذیرفته است. ( سندبادنامه ص 256 ). || زنگک که در چشم کشند. ( مهذب الاسماء ). || ( ص ) مرد نازک بدن لطیف اندام. ( منتهی الارب ).

جملاتی از کاربرد کلمه صداء

دگر ز الفاظ اهل فقر غین است که آن باشد صداء و دون رین است