صاحب نظری

معنی کلمه صاحب نظری در لغت نامه دهخدا

صاحب نظری. [ ح ِ ن َ ظَ ] ( حامص مرکب ) صفت صاحب نظر. رجوع به صاحب نظر شود :
گفتم که کنم توبه ز صاحب نظری
باشد که بلای عشق گردد سپری.سعدی.سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری
سر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیست.سعدی.منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود.حافظ.

معنی کلمه صاحب نظری در فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت صاحب نظر .

جملاتی از کاربرد کلمه صاحب نظری

ذرات جهان آینه سر الهند در کوچه ما عاشق صاحب نظری نیست
تنها نه جلالت نگران است نظری کن کز هیچ طرف نیست که صاحب نظری نیست
خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد زنهار! مرنجان دل صاحب نظری را
مفتقر خود بنظر بازی اگر می نازد تا بدانند که صاحب نظری نیست که نیست
هرجا که نظر کرد جمال رخ تو دید صاحب نظری دیده وری عارف بینا
در ره عشق فضولی دم رسوایی زد چند گویید که صاحب نظری پیدا نیست
نیست ای دل چوتو صاحب نظری درعالم که جز از دوست نبینی دگری درعالم
نه هر ستاره درخشید صاحب نظری مهش شمارد و خورشید خاوری داند
هر سو که نظر می‌کنی آن منظر زیبا صاحب نظری واله و حیران تو دارد
هرچند نبینند عیان مهر چو خفاش خورشید نهان نیست ز صاحب نظری چند