معنی کلمه شیشم در لغت نامه دهخدا
بگیر باده نوشین و نوش کن بصواب
به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی.منوچهری.دراج کشد شیشم و قالوس همی
بی پرده طنبور و بی رشته چنگ.منوچهری.به زیر گل زند چنگی به زیر سروبن نایی
به زیر یاسمن عروه به زیر نسترن سلمی
یکی نی بر سرکسری دوم نی بر سر شیشم
سه دیگر پرده سرکش چهارم پرده لیلی.منوچهری.|| نام قولی از مصنفات باربد. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ) ( از انجمن آرا ). آوازی است از موسیقی قدیم. ( فرهنگ فارسی معین ). آوازیست. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ).
شیشم. [ شی ش ُ ] ( عدد ترتیبی ، ص نسبی ) ششم و هر چیز که در مرتبه شش واقع گردد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ششم شود.