معنی کلمه شکیبایی در لغت نامه دهخدا
سخن چون ز گلنار از آن سان شنید
شکیبایی و خامشی برگزید.فردوسی.شکیبایی و خامشی برگزید
نکرد آن سخن بر سپه بر پدید.فردوسی.خردمندی و رای و فرهنگ تو
شکیبایی و دانش و سنگ تو.فردوسی.شکیبایی و تنگ مانده به دام
به از ناشکیبا رسیدن به کام.فردوسی.دل دایه بر آن دلبر همی سوخت
مر او را جز شکیبایی نیاموخت.( ویس و رامین ).شکیبایی از لاله رخ دور شد
هوا در دلش نیش زنبور شد.اسدی.بررس به کارهابه شکیبایی
زیرا که نصرت است شکیبا را.ناصرخسرو.شکیباییش مرغان را پر افشاند
خروس الصبر مفتاح الفرج خواند.نظامی.همه جایی شکیبایی ستوده ست
جز این یکجا که صید از من ربوده ست.نظامی.کنون وقت شکیباییست مشتاب
که بر بالا به دشواری رود آب.نظامی.شه از راه شکیبایی گذر کرد
شکار آرزو را تنگتر کرد.نظامی.با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست
دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست.سعدی.تا نباید گشتنم گرد در کس چون کلید
بر در دل ز آرزو قفل شکیبایی زدم.سعدی.مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی.حافظ.پس از چندین شکیبایی شبی یارب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت.حافظ.- شکیبایی بردن ؛ صبر و آرام و قرار بردن :
چه رویست آنکه دیدارش بِبُرد از من شکیبایی
گواهی می دهد صورت بر اخلاقش به زیبایی.سعدی.- شکیبایی پیش آوردن ؛ صبر و بردباری گزیدن :
به آخر شکیبایی آورد پیش
که جز آن نمی دید هنجار خویش.فردوسی.رجوع به ترکیب شکیبایی پیشه کردن شود.
- شکیبایی پیشه کردن ؛ صبر و سکوت و آرام پیش گرفتن :
چون روزگار بر تو بیاشوبد
یک چند پیشه کن تو شکیبایی.