شکسته خاطر

معنی کلمه شکسته خاطر در لغت نامه دهخدا

شکسته خاطر. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ طِ ] ( ص مرکب ) مضطرب. آشفته. پریشان. مغموم. آزرده. ( ناظم الاطباء ). شکسته دل که استعاره مشهور است. ( آنندراج ).که خاطری رنجیده و آزرده دارد :
من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من
خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده.خاقانی.گرچه در غربت ز بی آبان شکسته خاطرم
ز آتش خاطر به آبان ضیمران آورده ام.خاقانی.اصحاب از تعنت او شکسته خاطر میماند. ( گلستان ). رجوع به شکسته دل شود.

معنی کلمه شکسته خاطر در فرهنگ عمید

ملول، افسرده، آزرده.

معنی کلمه شکسته خاطر در فرهنگ فارسی

( صفت ) شکسته دل .

جملاتی از کاربرد کلمه شکسته خاطر

منم آن شکسته خاطر که ز بهر آن مه نو همه زود در تفحص همه شب کنم سراغش
تا کی ز جفای چرخ باشم من زار جان خسته و دل شکسته خاطر افکار
ز طلب همان چو حرمان کندت شکسته خاطر که شکستگی گدا را بود آلت گدائی
امّید من شکسته خاطر از وصل چرا هبا کند یار
نهم: آنکه آنچه را در راه خدا بذل می کند از جمله بهترین اموال و عزیزترین آنها باشد و از حرمت و شبهه دورتر باشد، زیرا که خدا پاک است و غیر پاک را قبول نمی کند و چیز پست تر را در راه خدا دادن خلاف ادب است و چگونه بنده خدا خوب را از برای خود و عیال خود نگاه می دارد و بد را به نزد خدا ارسال می کند؟ آیا نمی بینی که اگر مهمانی به کسی وارد شود آن کس طعام خوب را به جهت عیال خود بگذارد و طعام زبونی به جهت مهمان آورد دلتنگ و شکسته خاطر می گردد؟ و با وجود اینکه آنچه را تصدق می کند به جهت خود پیش می فرستد و هر کسی باید چیز بهتر را از برای خود ذخیره کند.
بادا شکسته خاطر سلطان ز جرم من کز خانه‌ام خم می بی‌غش برآمده
پس از تیری که زد از کوی خویشم راند ناکشته ز کوی او شکسته خاطر و آزرده تن رفتم
رحم آر بدین شکسته خاطر کز دست خیال چون خیالم
هر کس شکسته خاطر عشق ست تا نفس از دل کشیده گرد کند شیشه ریزها
سنبل شکسته خاطر از آن است در چمن کز رشک سبزهٔ خطِ تو تاب می‌زند