معنی کلمه شهنشه در لغت نامه دهخدا
از درگه شهنشه مسعود باسعادت
زیبابپادشاهی دانا بشهریاری.منوچهری.دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه
تا بازگشت سلطان از لاله زار ساری.منوچهری.خاقانیا بعبرت ناپاکی فلک
بر خاک آن شهنشه کشور گذشتنی است.خاقانی.مرا شهنشه وحدت ز داغگاه خرد
به شیب و مقرعه دعوت همی کند که بیا.خاقانی.چو شیرین از شهنشه بی خبر بود
در آن شاهی دلش زیر و زبر بود.نظامی.شهنشه که بازارگان را بخست
در خیر بر شهر و لشکر ببست.سعدی.نه تدبیر محمود و رای نکوست
که دشمن نداند شهنشه ز دوست.سعدی.شهنشه نیارست کردن حدیث...سعدی.رجوع به مترادفات کلمه شود.