شنگرف گون
جملاتی از کاربرد کلمه شنگرف گون
تو گوئی اطلس شنگرف گون فکنده بهار بجای خرقه ی کافور گون به دوش جبل
با دلم کرد آنچه دلبر از لب شنگرف گون با همه کینی که دارد چرخ زنگاری نکرد
رخ نار با سیب شنگرف گون بدان زخم تیغ و بدین رنگ خون
ز آن چهر شنگرفی بود اشکم به رخ شنگرف گون روزمرا نیلی صفت آن خط زنگاری کند
بیا ساقی آن شیر شنگرف گون که عکسش درآرد به سیماب خون
عرصه رزمگه کنی از خون همه شنگرف گون ولعلی فام
گر خواندی بر که صبا این قصه که گشتی هبا گردون زنگاری قبا شنگرف گون بگریستی
دشنه ها تشنه به خون و تیغ ها شنگرف گون این همه خارا شکاف و آن همه پولاد در
گفتم از رویش بگو گفتا بیاض عارضش نقطه شنگرف گون وخطی از زنگار داشت
از شکوفه بوستان را برف گون بینی همه وز شقایق کوه را شنگرف گون بینی همه